طبق طبقلغتنامه دهخداطبق طبق . [ طَ ب َ طَ ب َ ] (ق مرکب ) آنچه بتوالی بر طبقها بود. کنایه است از تعداد بسیار : ببین به دیده ٔ انصاف نظم خاقانی طبق طبق ز جواهر بر انتخاب بریز. خاقانی .- امثال :<span class="
طبقلغتنامه دهخداطبق . [ طِ ] (ع اِ) گروه مردم . || گروه ملخ . بسیار از مردم و ملخ . || سریشم که مرغان را بدان شکار کنند. || بار درختی . || هرچه بدان چیزی را به چیزی چفسانند. (منتهی الارب ). سریش . (مهذب الاسماء). || دام که به وی شکار کنند. (منتهی الارب ). بالان . (دهار). || ساعت از روز. || ز
تبغلغتنامه دهخداتبغ. [ ت ِ ] (ع اِ) بلغت بربر، تنباکو . (از دزی ج 1 ص 141). هو مایعرف بالتتن اوالدخان و فیه مادة سامة. (المنجد). توتون .
schemesدیکشنری انگلیسی به فارسیطرح ها، طرح، برنامه، رویه، نقشه، طرح کلی، ترتیب، تدبیر، تمهید، طرح کردن، نقشه طرح کردن، توطئه چیدن
إخْفاقُ مَشْروعٍدیکشنری عربی به فارسیشکست طرح (پروژه) , بي ثمر شدن طرح (پروژه) , نا تمام ماندن طرح , عدم موفقيت طرح
plannedدیکشنری انگلیسی به فارسیبرنامه ریزی شده، طرح کردن، طرح دادن، طرح ریزی کردن، طرح ریختن، نقشه کشیدن، طراحی کردن، ترتیب کارها را معین کردن
طبقلغتنامه دهخداطبق . [ طِ ] (ع اِ) گروه مردم . || گروه ملخ . بسیار از مردم و ملخ . || سریشم که مرغان را بدان شکار کنند. || بار درختی . || هرچه بدان چیزی را به چیزی چفسانند. (منتهی الارب ). سریش . (مهذب الاسماء). || دام که به وی شکار کنند. (منتهی الارب ). بالان . (دهار). || ساعت از روز. || ز
طبقفرهنگ فارسی عمید۱. پوشش۲. ظرف چوبی یا فلزی مسطح و گرد لبهدار یا بیلبه که در آن خوردنی و میوه یا چیز دیگر بگذارند.۳. [مجاز] شرم زن؛ فَرْج زن.۴. سکو یا ظرفی برای حمل کالا توسط لیفتراک.⟨ طبق زدن: (مصدر لازم) [مجاز] مالیدن دو زن فرج خود را به یکدیگر برای ارضای غریزۀ جنسی.
طبقلغتنامه دهخداطبق . [ طَ ] (ع مص ) نزدیک گردیدن بکردن کار. || چسبیدن دست به پهلو و گشاده نشدن . (منتهی الارب ). || بستن کتاب و دست . (دزی ج 2 ص 23).
حرف مستعلی مطبقلغتنامه دهخداحرف مستعلی مطبق . [ ح َ ف ِ م ُ ت َ ی ِ م ُ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرف مطبق . رجوع به حرف مستعلی شود.
حرف مطبقلغتنامه دهخداحرف مطبق . [ ح َ ف ِ م ُ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در مقابل حرف منفتح . و آنها چهار حرفند: ص . ض . ط. ظ. که هنگام تلفظ آنها حنک (کام ) زبان را مانند طبقی در خودفراگیرد. سیبویه گفته است : اگر اطباق در «ص » نباشد «س » خواهد بود و اگر در «ظ» نباشد «ذ» خواهد بود و اگر در «ط»
خاک مطبقلغتنامه دهخداخاک مطبق . [ ک ِ م ُ طَب ْ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از کره ٔ زمین . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) : شرم در این طارم ازرق نماندآب در این خاک مطبق نماند .نظامی (از آنندراج ).
جنون مطبقلغتنامه دهخداجنون مطبق . [ ج ُ نو ن ِ م ُ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جنون مستوعب ، و آن نزد ابوحنیفه جنونی است که یک ماه مستوعب باشد و چنین فتوی داده است . و نزد ابویوسف جنونی است که بیشتر ایام سال عارض باشد و نزد محمد جنونی است که همه ٔایام سال باشد. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.<
شیخ طبقلغتنامه دهخداشیخ طبق . [ ش َ طَ ب َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان اوچ تپه ٔ بخش ترکمان شهرستان میانه است و 757 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).