طبیعلغتنامه دهخداطبیع. [ طِب ْ بی ](ع اِ) میانه ٔ شکوفه ٔ نخستین خرمابن و لب آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مغز طلع. (فهرست مخزن الادویه ).
فرایند شکلگیری طبیعی،روند شکلگیری طبیعیnatural formation processواژههای مصوب فرهنگستانآن دسته از رویدادهای طبیعی دخیل در روند شکلگیری محوطههای باستانشناختی، مانند سیل و یخبندان
تبیعلغتنامه دهخداتبیع. [ ت َ / ت ُ ب َ ] (اِخ ) نام پدر حارث رعینی صحابی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
پردیس طبیعت،پارک طبیعتnature parkواژههای مصوب فرهنگستانپردیسی که جاذبة اصلی آن گیاگان و زیاگان موجود در آن است
طبيعةدیکشنری عربی به فارسیرنگ زدن , رنگ چهره , رنگ , بشره , چرده , طبيعت , ذات , گوهر , ماهيت , خوي , افرينش , گونه , نوع , خاصيت , سرشت , خميره
طبيعيدیکشنری عربی به فارسیذاتي , جبلي , فطري , غريزي , ايجاد شده بر اثر تخم کشي از موجودات هم تيره , طبيعي , سرشتي , نهادي , بديهي , مسلم , استعداد ذاتي , احمق , ديوانه , مادي , فيزيکي
طبیعتفرهنگ فارسی عمید۱. قسمتی از جهان که ساختۀ دست بشر نیست، مانند گیاهان، جانوران، جنگل، دریا، کوه، و بیابان.۲. جهان هستی.٣. قضاوقدر؛ روزگار.٤. فطرت؛ سرشت؛ نهاد: طبیعت انسان میل به کمال است.٥. [قدیمی] هریک از عناصر چهارگانه (آب، باد، خاک، و آتش).٦. [قدیمی] غریزه.
طبیعتفرهنگ فارسی عمید۱. قسمتی از جهان که ساختۀ دست بشر نیست، مانند گیاهان، جانوران، جنگل، دریا، کوه، و بیابان.۲. جهان هستی.٣. قضاوقدر؛ روزگار.٤. فطرت؛ سرشت؛ نهاد: طبیعت انسان میل به کمال است.٥. [قدیمی] هریک از عناصر چهارگانه (آب، باد، خاک، و آتش).٦. [قدیمی] غریزه.
طبیعت شناسفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه طبیعت را بشناسد.۲. [قدیمی] طبیب؛ پزشک: ◻︎ امید عافیت آنگه بُوَد موافق عقل / که نبض را به طبیعتشناس بنمایی (سعدی: ۱۸۵).
طبیعیفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به طبیعت.۲. ذاتی؛ فطری.۳. (صفت نسبی، اسم) (فلسفه) کسی که هر چیز را به طبیعت نسبت دهد؛ هریک از طبیعیون؛ معتقد به اصالت ماده؛ طبایعی.۴. (صفت، قید) عادی و معمولی: رفتار طبیعی.۵. (صفت نسبی، اسم) [منسوخ] از رشتههای دورۀ متوسطه در نظام آموزشی قدیم.۶. [مقابلِ مصنوعی
تطبیعلغتنامه دهخداتطبیع. [ ت َ ] (ع مص ) پر کردن مشک و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ). پر کردن مشک و دلو را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پر کردن دلو. (از اقرب الموارد). || پلید گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نجس کردن ظرف را. (از اقرب الموارد).