ترحةلغتنامه دهخداترحة. [ ت َ ح َ ] (ع اِ) غم . (از اقرب الموارد): و ما من فرحة الا و بعدها ترحة. (اقرب الموارد) : ابداً یولد ترحة من فرحة و یصب غماً منتهاه سرور. (سندبادنامه ص 32). رجوع به تَرَح شود.
ترعةلغتنامه دهخداترعة. [ ت ُ ع َ ] (اِخ ) دهی است بشام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نصر گوید: موضعی است به شام ، بعضی روات بدان منسوبند. (معجم البلدان ).
ترعةلغتنامه دهخداترعة. [ ت ُ ع َ ] (اِخ ) دهی است به صعید اعلی که صبر از آنجا آرند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ترعة عامر. (معجم البلدان ). رجوع به ترعه ٔ عامر شود.
ترعةلغتنامه دهخداترعة. [ ت ُ ع َ ] (ع اِ) به سریانی بمعنی در. (از المعرب جوالیقی ). از الفاظ دخیل است . (نشوء اللغة ص 91). در. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). باب . (ناظم الاطباء): فتح ترعة الدار؛ ای بابها. (اقرب الموارد) (از ا
أخْفقَتْ مَشاريعُنادیکشنری عربی به فارسیطرحهاي ما شکست خورد , پروژه هاي ما ناتمام ماند , طرحهاي ما به نتيجه نرسيد