آتش طرحریزیشدهprearranged fireواژههای مصوب فرهنگستانآتشی که از پیش برنامهریزی و علیه اهداف یا منطقۀ هدفِ مشخص در زمان تعیینشده و برای مدت معین اجرا میشود
schemesدیکشنری انگلیسی به فارسیطرح ها، طرح، برنامه، رویه، نقشه، طرح کلی، ترتیب، تدبیر، تمهید، طرح کردن، نقشه طرح کردن، توطئه چیدن
إخْفاقُ مَشْروعٍدیکشنری عربی به فارسیشکست طرح (پروژه) , بي ثمر شدن طرح (پروژه) , نا تمام ماندن طرح , عدم موفقيت طرح
plannedدیکشنری انگلیسی به فارسیبرنامه ریزی شده، طرح کردن، طرح دادن، طرح ریزی کردن، طرح ریختن، نقشه کشیدن، طراحی کردن، ترتیب کارها را معین کردن