طرف بادپناهlee side, leewardواژههای مصوب فرهنگستانطرفی از شناور یا هر شیء دیگر که از باد در امان است
ترپولغتنامه دهخداترپو. [ ت َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان اشکور علیا، در بخش رودسر شهرستان لاهیجان که 38 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
ترپولغتنامه دهخداترپو. [ تْرُ / ت ِ رُ پ ُ] (اِخ ) نام آلمانی اپاوا ، یکی از شهرهای چکسلواکی . || کنگره ٔ ترپو، که از 20 اکتبر تا 20 دسامبر 1820 م . با حضور
سکان به بادپناهlee helmواژههای مصوب فرهنگستانفرمانی که براساس آن سکان را برای جبران انحراف به طرف بادپناه حرکت میدهند
پناهرَویleewayواژههای مصوب فرهنگستانرانده شدن شناور از مسیر خود به طرف بادپناه براثر باد یا جریان آب یا هر دو
طرفدیکشنری عربی به فارسیعضو , عضو بدن , دست يا پا , بال , شاخه , قطع کردن عضو , اندام زبرين , اندام زيرين , خوش گذراني , تجمل عياشي , عيش , نعمت
طرففرهنگ فارسی عمید۱. چشم یا گوشۀ چشم.۲. جانب؛ سو؛ جهت.۳. بهره؛ فایده.۴. منتهی و پایان هرچیز؛ گوشهوکنار: طرف دامن، طرف کلاه، طرف چمن.۵. کمربند.۶. گُل کمر.۷. بند طلا یا نقره که بر کمر ببندند: ◻︎ تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر / شیردلان را ز جزع داغ نهی بر جبین (خاقانی: ۳۳۴)، ◻︎ مان
طرففرهنگ فارسی عمید۱. جانب؛ سو؛ جهت.۲. کرانه؛ کناره و پایان چیزی.٣. ناحیه.٤. [عامیانه] شخص مقابل.٥. [قدیمی] اطراف.٦. [قدیمی] مقدار، قسمت، یا پارهای از هرچیز.٧. [قدیمی] سرحد؛ مرز.
طرففرهنگ فارسی عمید۱. اسب نجیب و اصیل.۲. [قدیمی] آنکه از پدر و مادری نجیب و بزرگوار باشد؛ نیکوتبار؛ کریمالطرفین.
چهارطرفلغتنامه دهخداچهارطرف . [ چ َ / چ ِ طَ رَ ] (اِ مرکب ) چهار سمت ؛ یعنی مشرق ، مغرب ، شمال و جنوب : و اگر از چهارطرف جائی پیدا میکرد که کسی ناخنی بند تواند کرد... (مجمل التواریخ گلستانه ص 18). رجوع ب
چارطرفلغتنامه دهخداچارطرف . [ طَ رَ ] (اِ مرکب ) چهارطرف . چارسمت . چارجانب . مشرق و مغرب و شمال و جنوب . || فوق و تحت و یمین و یسار.
خنطرفلغتنامه دهخداخنطرف . [ خ َ طَ رِ ] (ع ص ، اِ) عجوز فانی . || زن ستبر پرگوشت و کلان پستان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
شش طرفلغتنامه دهخداشش طرف . [ ش َ / ش ِ طَ / طَ رَ ] (اِ مرکب ) شش جهت که مشرق و مغرب و شمال و جنوب و فوق و تحت باشد. (ناظم الاطباء). به معنی شش جهت و شش سو است . (از آنندراج ) : بربست به نام خویش شش
مخطرفلغتنامه دهخدامخطرف . [ م ُ خ َ رِ ] (ع ص ) بشتاب دونده و گام فراخ نهنده . (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شتاب رونده و گیرنده ٔ گام بلند. (ناظم الاطباء). || به شمشیر زننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زننده ٔ به شمشیر. (ناظم الاطباء). || زنی که پوست او