طرقةلغتنامه دهخداطرقة. [ طَ رَ ق َ ] (ع اِ) پی شتران . یقال : جائت الابل علی طرقة واحدة، و علی خِف واحد؛ ای علی اثر واحد. (منتهی الارب ). اثر الابل بعضها فی اثر بعض . (مهذب الاسماء). || پر برهم نشسته . (منتهی الارب ).
طرقةلغتنامه دهخداطرقة. [ طَ رِ ق َ ] (ع ص ) مؤنث طَرِق . زن فال سنگک گیر. ج ، طرقات . رجوع به طرقات شود.
طرقةلغتنامه دهخداطرقة. [ طَ ق َ ] (ع اِ) یک بار، هرچه باشد. یقال : اتیته الیوم طرقةً او طرقتین ؛ یعنی آمدم او را امروز یک بار یا دو بار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || پیشه و صنعت : هذا طرقةالرجل ؛ یعنی این پیشه و صنعت اوست . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
طرقةلغتنامه دهخداطرقة. [ طُ رَ ق َ ] (ع ص ) رجل طرقة؛ مرد به شب درآینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
طرقةلغتنامه دهخداطرقة.[ طُ ق َ ] (ع اِمص ) تاریکی . || آزمندی . || گولی . || (ص ) گول . || (اِ) سنگریزه ٔ بر یکدیگر افتاده . || خوی . عادت . یقال : مازال هذا طرقتک ؛ ای دأبک . || راه . روش . || راه بسوی چیزی . || بر همدیگر نهاده . || خطوطهای کمان . ج ، طرق . || کار. صنیعة. یقال : هذه طرقة رج
ترقحلغتنامه دهخداترقح . [ ت َ رَق ْ ق ُ ] (ع مص ) کسب کردن . (تاج المصادر بیهقی ) ورزیدن و فراهم آوردن برای عیال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کسب کردن برای عیال . (از اقرب الموارد) (از المنجد): هو یترقَّح ُ لعیاله ؛ یکتسب لهم . (اقرب الموارد).
ترقعلغتنامه دهخداترقع. [ ت َ رَق ْ ق ُ ] (ع مص ) ورزیدن و فراهم آوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کسب کردن در بلاد یا کسب کردن در فراوانی نعمت . (از متن اللغة) (از المنجد). تکسّب . (از اقرب الموارد).
ترقهلغتنامه دهخداترقه . [ ت َرَق ْ ق َ / ق ِ ] (اِ) کاغذی به چند تای مثلث تاشده در میان آن باروت سیاه و در شکم آن سوراخی و در سوراخ ، فتیله ای بباروت آلوده تعبیه کنند و چون آن فتیله راآتش دهند کاغذ بترکد و آوازی سخت برآرد، و این نوعی آتش بازی است ، و ترقه فرن
ترقهلغتنامه دهخداترقه . [ ت ُ ق َ / ق ِ ] (اِ) طرقه . مرغی است سیاهرنگ . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترغه شود.
منطرقةلغتنامه دهخدامنطرقة. [ م ُ طَ رِ ق َ ](ع ص ) تأنیث منطرق . معدنی چکش خواره . ج ، منطرقات .- عناصر منطرقه ؛عناصر چکش پذیر. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منطرقات و منطرق شود.
اطرقةلغتنامه دهخدااطرقة. [ اَ رِ ق َ ] (ع اِ) ج ِ طریق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ طریق . راهها. (آنندراج ).
مطرقةدیکشنری عربی به فارسیچکش , پتک , چخماق , استخوان چکشي , چکش زدن , کوبيدن , سخت کوشيدن , ضربت زدن , گرز , کلوخ کوب , چوگان , زدن