طغیالغتنامه دهخداطغیا. [ طَغ ْ / طُغ ْ ] (ع اِ) گاو ریزه . || عَلَم است مر گاو دشتی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
ثغاءلغتنامه دهخداثغاء. [ ث ُ ] (ع اِ) ثاغیه . || بانگ گوسپند و گاو و بز و مانند آن وقت آبستنی . || (مص ) بع بع کردن : از صهیل خیول و رغاء جمال و شهیق و زئیر سباع وکلاب و خوار بقور و ثغاء اغنام و صفیر طیور. (جهانگشای جوینی ). || (اِ) کفتگی در لب گوسفند.
تغائیلغتنامه دهخداتغائی . [ ت َ ] (اِ) به ترکی برادر مادر را گویند که بهندی مامون نامند. از لغات ترکی نوشته شده . (غیاث اللغات چ هند).
تغاییلغتنامه دهخداتغایی . [ ت َ ] (اِ) به ترکی برادر مادر را گویند که بهندی مامونانه . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
طغیانفرهنگ فارسی عمید۱. از حد خود گذشتن؛ از اندازه تجاوز کردن.۲. بالا آمدن آب دریا یا رودخانه.۳. گردنکشی؛ گستاخی؛ نافرمانی.
طغیانلغتنامه دهخداطغیان . [ طُغ ْ ] (ع مص ) درگذشتن از اندازه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). از حد درگذشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغه ) : فمایزیدهم الا طغیاناً کبیراً. (قرآن 60/17)؛ [ ترسانیدن ما ] ایشان را نمیفزاید مگر طغیانی و ع
طغیانیلغتنامه دهخداطغیانی . [ طُغ ْ ] (حامص ) به زیادت یا در آخر لفظ طغیان ظاهراً درست نباشد چرا که طغیان خود مصدر است حاجت به یاء مصدری ندارد مگر آنکه گوئیم معمول فارسیان است که در آخر بعض مصادر یاء مصدری زاید کنند چنانچه فضول و فضولی و خلاص و خلاصی و سلامت و سلامتی . (غیاث اللغات ) (آنندراج )
گاوریزهلغتنامه دهخداگاوریزه . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) گاوخرد: طغیا؛ گاوریزه . (منتهی الارب ). طُغیا علم لبقرةالوحش و قیل للصغیر من بقرالوحش . (اقرب الموارد).
طغلغتنامه دهخداطغ. [ طَغ غ ] (ع اِ) گاو نر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). طُغیا. (منتهی الارب ). به عربی اسم ثور است . (فهرست مخزن الادویه ).
گاو دشتیلغتنامه دهخداگاو دشتی . [ وِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گاو برّی . بقرالوحش . اسفع. نعجةالرمل . ذب ّ. ذب ّالریاد. اَذَب ّ. شبب . شاة؛ گاونر دشتی . طغیا؛ علم است مر گاو دشتی را. فرقد؛ بچه ٔگاو دشتی است ، گوذر، جوذر؛ گاوساله ٔ دشتی . (منتهی الارب ). مهاة؛ ماده گاو دشتی . (ربنجنی ) (منتهی
غیطلةلغتنامه دهخداغیطلة. [ غ َ طَ ل َ ] (ع مص ) تجارت گاو کردن گرفتن . (منتهی الارب ذیل غطیل ). به تجارت گاو پرداختن . غیطل الرجل ؛ جعل تجارته فی البقر. (از اقرب الموارد). در منتهی الارب چنانکه اشاره شد به این معنی و معنی قبلی و بعدی غطیله بتقدیم طاءبر یاء آمده و صاحب تاج العروس گوید: در قاموس
گاولغتنامه دهخداگاو. (اِ) ایرانی باستان : گاو ، پهلوی : گاو ، کردی : گا . افغانی : گوا . اُسِّتی : یگ ، قوگ (گاو ماده ). بلوچی : گک گکس (گاو، گاو ماده ، گاو نر). وخی : گیو ، گو . سریکلی : ژَئو .شغنی : ژائو . سنگلچی و منجی . گائو. یغنوبی ، گوا . (اساس اشتقاق اللغة ص <span class="hl" dir="ltr"
طغیانفرهنگ فارسی عمید۱. از حد خود گذشتن؛ از اندازه تجاوز کردن.۲. بالا آمدن آب دریا یا رودخانه.۳. گردنکشی؛ گستاخی؛ نافرمانی.
طغیان کردنلغتنامه دهخداطغیان کردن . [طُغ ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) موج زدن آب . جوشش سیل و دریا و جز آن . || نافرمانی کردن : حرف زهرش گفته ام شکّر لبم را میگزددرد طغیان میکند گر نام افیون میبرم .ظهوری (از آنندراج ).
طغیانلغتنامه دهخداطغیان . [ طُغ ْ ] (ع مص ) درگذشتن از اندازه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). از حد درگذشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغه ) : فمایزیدهم الا طغیاناً کبیراً. (قرآن 60/17)؛ [ ترسانیدن ما ] ایشان را نمیفزاید مگر طغیانی و ع
طغیانیلغتنامه دهخداطغیانی . [ طُغ ْ ] (حامص ) به زیادت یا در آخر لفظ طغیان ظاهراً درست نباشد چرا که طغیان خود مصدر است حاجت به یاء مصدری ندارد مگر آنکه گوئیم معمول فارسیان است که در آخر بعض مصادر یاء مصدری زاید کنند چنانچه فضول و فضولی و خلاص و خلاصی و سلامت و سلامتی . (غیاث اللغات ) (آنندراج )