طقسدیکشنری عربی به فارسیهوا , تغيير فصل , اب و هوا , باد دادن , در معرض هوا گذاشتن , تحمل يابرگزارکردن
طقسلغتنامه دهخداطقس . [ طَ] (معرب ، اِ) طریقه ، و بر طریقه ٔ دینی غلبه یافته است . (از اقرب الموارد). و رجوع به دزی ج 2 ص 49 شود.
تیقظلغتنامه دهخداتیقظ. [ ت َ ی َق ْ ق ُ ] (ع مص ) بیدار و هوشیار بودن وبیدار شدن از خواب . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بیدار شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). بیدار شدن و بیداری . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : و بدین تحفظ و تیقظ اعتقاد من در موال
تیقیظلغتنامه دهخداتیقیظ. [ ت َ ] (ع مص ) بیدار کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). بیدارنمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و به معنی بیداری مستعمل میشود. (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). || گرد برانگیختن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (ناظم
تقیسلغتنامه دهخداتقیس . [ ت َ ق َی ْ ی ُ ] (ع مص ) به قبیله ٔ قیس غیلان مانندشدن یا تمسک گرفتن به آنها به امری همچو حلف یا جوار یا ولاء و خویشتن را به سوی آن منسوب کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تقیصلغتنامه دهخداتقیص . [ ت َ ق َی ْ ی ُ ] (ع مص ) بانگ کردن شتر. || فرودریدن چاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کج شدن و منهدم شدن دیوار. (از اقرب الموارد).
تقیظلغتنامه دهخداتقیظ. [ ت َ ق َی ْی ُ ] (ع مص ) در تابستان اقامت کردن در جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
طقسیقونلغتنامه دهخداطقسیقون . [ طُ ] (معرب ، اِ) ابن البیطار در ضمن شرح «ابن عرس » از دیسقوریدوس آرد: و ابن عرس پازهر کشنده ای است که آن را طقسیقون گویند. گمان میکنم این کلمه همان طخشیقون و طفشیقون لغت نامه ها باشد و اصل آن تخیقون یا تکزیکن یونانی بمعنی مطلق زهر است . واﷲ اعلم .
طقسیقونلغتنامه دهخداطقسیقون . [ طُ ] (معرب ، اِ) ابن البیطار در ضمن شرح «ابن عرس » از دیسقوریدوس آرد: و ابن عرس پازهر کشنده ای است که آن را طقسیقون گویند. گمان میکنم این کلمه همان طخشیقون و طفشیقون لغت نامه ها باشد و اصل آن تخیقون یا تکزیکن یونانی بمعنی مطلق زهر است . واﷲ اعلم .
چهار اسطقسلغتنامه دهخداچهار اسطقس . [ چ َ / چ ِاُ طُ ق ُ ] (اِ مرکب ) چهارآخشیج . چهارعنصر، آب و آتش . باد و خاک : پس از زبده ٔ لطایف چهاراسطقس سه مولود در وجود آورد. (سندبادنامه ٔ ظهیری ص 2).
اسطقسلغتنامه دهخدااسطقس . [ اُ طُ ق ُس س / اِ طُ ق ِ ] (معرب ، اِ) (از یونانی اوستوقس ، عنصر) ماده . مایه . ماده ٔ از هر چیزی . (مؤید الفضلاء). اصل هر شی ٔ : حبر اکرم هم اسطقس ّ کرم نیر اعظم آیت دادار. خاق