طنبورزنلغتنامه دهخداطنبورزن . [طَم ْ / طُم ْ زَ ] (نف مرکب ) نوازنده ٔ طنبور. طنبوری . طنبرانی . (السامی ). طنبورانی . (دهار) : کبک ناقوس زن و شارک سنتورزن است فاخته نای زن و بط شده طنبورزنا.منوچهری .
طنبورانیلغتنامه دهخداطنبورانی . [ طَم ْ / طُم ْ نی ی ] (ع ص نسبی )کسی که طنبور نوازد. (آنندراج ). طنبورزن . (دهار).
طنبورنوازلغتنامه دهخداطنبورنواز. [ طَم ْ / طُم ْ ن َ ] (نف مرکب ) نوازنده ٔ طنبور. طنبورزن : می نیست چو در کاسه مرا رعشه بر اعضاست دستم به نظر پنجه ٔ طنبورنواز است .ملا طاهر غنی (آنندراج ).