طوجوللغتنامه دهخداطوجول . [ طَ ] (ع اِ) تیر. ناوک . خدنگ . بیلک . سهم . چیزی که به شکل تیر باشد. ج ، طواجل . (از دزی ج 2 ص 66).
تجویللغتنامه دهخداتجویل . [ ت َج ْ ] (ع مص ) بسی فاواگردیدن . (تاج المصادر بیهقی ). گرد برآمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بسی واگردانیدن . (زوزنی ). بسیار گردانیدن . (آنندراج ). در تاج العروس آرد: و جَوَّل َ تجوالاً، عن سیبویه قال و التفعال بناء موضوع للکثرة کفعلت فی فعلت وفی
تزوللغتنامه دهخداتزول . [ ت َ زَوْ وُ ] (ع مص ) نیک زیرک گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || به نهایت در زیرکی و ظرافت رسیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || ممتاز شدن . || نیکو کردن و اصلاح نمودن کسی یا چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطبا
تزویللغتنامه دهخداتزویل . [ ت َزْ ] (ع مص ) دور کردن کسی را از جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). دور کردن کسی را. (از متن اللغة) (از المنجد). || برگردانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || نیکو کردن و
تجولدیکشنری عربی به فارسیپرسه زدن , تکاپو , گشتن , سير کردن , گرديدن , سرگرداني , سرگردان بودن , اواره بودن , منحرف شدن