طیرگیلغتنامه دهخداطیرگی . [ رَ / رِ ] (حامص ) خدوک . (فرهنگ اسدی خطی متعلق به آقای نخجوانی ) : او را بدین هجا بدف اندر همی زننداز طیرگی ورا چو دف تر همی کنم . سوزنی .سخنهائی که او را بود در دل ف
سوخت تایریtire-derived fuelواژههای مصوب فرهنگستاننوعی سوخت که از خرد کردن تایرهای فرسوده به دست میآید
گذربرگ تیرTIR carnet, carnet de TIR (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانمجوز سازمان حملونقل بینالمللی جادهای (TIR) به وسایل نقلیۀ باری برای عبور از مرز کشورهای عضو با برخورداری از تسهیلات گمرکی
تایرtyre/ tireواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای لاستیکی که بر روی چرخ وسیلۀ نقلیه سوار میشود بهنحویکه با سطح زمین همواره در تماس است و با کاستن از شدت ضربات ناشی از عوارض جاده و تحمل بار واردشده، حرکت چرخ و جابهجایی وسیلۀ نقلیه را بسیار آسان میکند
رَسَن تایرtire cordواژههای مصوب فرهنگستانرسنی از مواد بسپاری یا معدنی که از تاباندن تکرشتهها یا تکرشتههای چندلا یا نخ شکل میگیرد و برای تقویت تایر به کار میرود
شناسۀ اندازۀ تایرtyre designation, tyre numbering, tyre size designationواژههای مصوب فرهنگستانشـناسـهای حرفی ـ عددی بر روی دیوارۀ تایر که توصیفکنندۀ اندازۀ تایر شامل پهنا، نسبت منظری، قطر رینگ (rim)، شاخص بار و شاخص سرعت تایر است
فغان زدنلغتنامه دهخدافغان زدن . [ ف َ زَ دَ ] (مص مرکب ) فریاد زدن . فغان کردن : فغان می زد و طیرگی می نمود.نظامی .
خشم سازلغتنامه دهخداخشم ساز. [ خ َ / خ ِ ] (نف مرکب ) عصبانی . خشمگین . غضبناک . خشمین : فروبرد سرطیره و خشم سازوزان طیرگی سر برآورد باز.نظامی .
خدوکلغتنامه دهخداخدوک . [ خ ُ / خ َ ] (اِ) پراکنده و پریشان شدن طبیعت باشد از امور ناملایم . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). برهم زدگی دل که از دغدغه و دست در زیر بغل کردن کسی دیگر را یا از سخن ناملایم بهم رسد. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (غیاث اللغات ). |
تابهلغتنامه دهخداتابه . [ب َ / ب ِ ] (اِ) (از: تاب + ه پسوند آلت ). پهلوی تاپک . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ظرفی باشد پهن که در آن کوکو و خاگینه و ماهی بریان کنند. (برهان ) (آنندراج ). ظرفی است برای پختن چیزی از قبیل گوشت و ماهی و غیره و آن را ماهی تابه نی
دفلغتنامه دهخدادف . [ دَ ] (اِ) چنبری که پوستی بر آن کشند و قوالان نوازند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). چنبری باشد که پوستی بر آن چسبانند و قوالان نوازند. (از برهان ). نام ساز معروف . (غیاث ) (آنندراج ). طبل و دهل و طبل یک پوسته و تبوراک . (ناظم الاطباء). سازی که اساساً عبارتست از قابی که