طی کردنلغتنامه دهخداطی کردن . [ طَی ی / طِی ی / طَ / طِک َ دَ ] (مص مرکب ) سپردن . بسپردن . بگذاشتن . پیمودن .قطع کردن . بریدن راهی را: شبح المفازة؛ طی کرد بیابان را. (منتهی الارب ). طوی البلاد
طی کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. پیمودن، درنوردیدن، عبور کردن ۲. تمام کردن، گذراندن، گذرانیدن ۳. قطع کردن ۴. قطعی کردن
آزمون تهنشینیsettleability testواژههای مصوب فرهنگستانآزمونی برای تعیین قابلیت جدا شدن جامدات از مایع در حوض تهنشینی نهایی
نوترینوی تاؤtau neutrinoواژههای مصوب فرهنگستانذرهای که به همراه تاؤ، نسل سوم لپتونها را تشکیل میدهد و در طبیعت فقط بهصورت چپگرد وجود دارد
آزمون جامدات تهنشینیپذیرsettleable solids testواژههای مصوب فرهنگستانآزمونی برای اندازهگیری حجم جامداتی که در یک لیتر نمونه پس از یک ساعت در قیف ایموف تهنشین میشوند
طیره کردنلغتنامه دهخداطیره کردن . [ طَ / طِ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آغالیدن ، چنان باشد که کسی را بر کسی طیره کنند تا تند شود. برانگیختن . || خشمگین و غضبناک ساختن .
طیفرهنگ فارسی عمید۱. درنوردیدن؛ پیمودن.۲. (ادبی) در عروض، اسقاط حرف چهارم ساکن از مستفعلن که مستعلن باقی بماند و نقل به مفتعلن شود، و از مفعولات معولات نقل به فاعلات شود.۳. [مقابلِ نشر] [قدیمی] پیچیدن.۴. (اسم) [قدیمی] لا؛ نورد؛ شکن.⟨ طی کردن: (مصدر متعدی)۱. پیمودن؛ درنوردیدن.۲
طیلغتنامه دهخداطی . [ طَی ی ] (ع مص ) درنوردیدن . درنوشتن نامه را. یقال : طوی الصحیفة طیاً. (منتهی الارب ). پیچیدن . (آنندراج ). درپیچیدن . لوله کردن . نوردیدن . نوشتن . طومار کردن : طی کتاب ؛ طومار کردن آن ، یعنی درنوردیدن آن . خلاف نشر که بمعنی گستردن است . طی ّ لسان ؛ بمعنی نوردیدن زبان
طیلغتنامه دهخداطی ٔ. [ طَی ْ ی ِءْ ] (اِخ ) ابن اُدَد. از طایفه ٔ کهلان و از نیاکان عصر جاهلیت و منسوب به سوی آن را طائی گویند. فرزندان وی در یمن مُقیم بودند و از آنجا به دو کوه اجاء و سلمی نقل و تحویل کردند و منازل آنان از پائین فید تا پایان اجاء و تا قریات (واقع در بادیه ٔ عراق از ناحیه ٔ
طیلغتنامه دهخداطی ٔ. [ طَی ْی ِءْ ] (اِخ ) تیره ٔ (حی ّ) دوم از قبیله ٔ کهلان (کلمه ٔ مزبور مأخوذ از ریشه ٔ «طاءة» بر وزن طاعة باشد که بمعنی دور در شدن در چراگاه است ). این تیره عبارتنداز: بنوطی ٔبن اددبن زیدبن یشحب بن عریب بن زیدبن کهلان و نسبت به ایشان طائی است و حاتم طائی معروف بکرم واب
دلغاطیلغتنامه دهخدادلغاطی . [ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به دلغاطان . (از منتهی الارب ). رجوع به دلغاطان شود.
دمیاطیلغتنامه دهخدادمیاطی . [ دِم ْ ] (اِخ ) بکربن سهل بن اسماعیل بن نافع دمیاطی ، مکنی به ابومحمد (196 - 289 هَ . ق .). او راست : کتاب تفسیر قرآن . (از یادداشت مؤلف ) (از اسماء المؤلفین ).
دمیاطیلغتنامه دهخدادمیاطی . [ دِم ْ ] (اِخ ) شیخ محمد دمیاطی شافعی ، معروف به خضری . از بزرگان علمای شافعی بود. به سال 1213 هَ . ق . بدنیا آمد و به سال 1287 هَ . ق . درگذشت . دمیاطی در مدرسه ٔ طبرسیه ٔ قاهره به تحصیل پرداخت و د
دمیاطیلغتنامه دهخدادمیاطی . [ دِم ْ ] (اِخ ) شیخ محمد قاضی . او راست : الدلیل التام علی مرشد الانام . (از معجم المطبوعات مصر).
دمیاطیلغتنامه دهخدادمیاطی . [ دِم ْ ] (اِخ ) محمد افندی حمدی ، معروف به نشار. از شعرا بود. او راست : ثمرات الافکار، که دیوان اشعار اوست . (از معجم المطبوعات مصر ج 1 ص 886).