زلللغتنامه دهخدازلل . [ زَ ل َ ] (ع اِمص ، اِ) لغزش . اسم است زلیل را. زلیلی مثله ُ. (منتهی الارب )(آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از غیاث ) : چون آدمی شدی چو فرشته نیامدی تن پاک گشته از علل و نامه از زلل . سوزنی .در زیر بار جرم و ز
زلللغتنامه دهخدازلل . [ زَ ل َ ] (ع مص ) بلغزیدن . (زوزنی ). بلغزیدن و سهو افتادن . (تاج المصادر بیهقی ). لغزیدن قدم . (دهار). لغزیدن در گل یا در سخن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سبک سرین گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زَل َّ زَلاّ ً و زللاً وزلولاً و زلیلاً
زلیللغتنامه دهخدازلیل . [ زَ ] (اِ) آواز صدای گلو را گویند. (برهان ). آواز گلو. (فرهنگ جهانگیری ). آواز و صدایی که از گلو برآید. (انجمن آرا) (آنندراج ). آواز و صدای گلو. فواق . آروغ . (ناظم الاطباء).
زلیللغتنامه دهخدازلیل . [ زَ ] (ع اِ) پالوده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (ص ) آب شیرین خوشگوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آب صاف سرد و گوارا و عذب و زودگذرنده از حلق . (ناظم الاطباء).
زلیللغتنامه دهخدازلیل . [ زَ ] (ع مص ) بلغزیدن قدم . (تاج المصادر بیهقی ). بلغزیدن . (زوزنی ). لغزیدن . (ترجمان القرآن ). لغزیدن در گل یا در سخن و خطا کردن . (منتهی الارب ). زل زلا و زلیلا. رجوع به زل شود. (ناظم الاطباء). || شتاب رفتن و دویدن . || از جایی به جایی شدن . (منتهی الارب ). رجوع به
خربشتةلغتنامه دهخداخربشتة. [ خ َ ب ُ ت َ / ت ِ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب خرپشته . (یادداشت بخط مؤلف ) : خلیفة فی وجهه روشن خربشتة قد ظلل العسکرا.ابن الحجاج (در ذم بینی الطائعﷲ عباسی از فوات الوفیات ).
تمهقلغتنامه دهخداتمهق . [ ت َ م َهَْ هَُ] (ع مص ) نوشیدن شراب ساعتی بعد ساعتی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و منه قولهم : ظلل یتمهق شکوة و قال ابوعمرو و الاصمعی : اذاشربه النهار اجمع ساعة بعد ساعة. (اقرب الموارد).
اظلاللغتنامه دهخدااظلال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ ظِل ّ. (از اقرب الموارد) (متن اللغة) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ ظِل ّ. سایه ها. (فرهنگ نظام ). ظِلال . ظُلول . اَظِلَّة. ظُلَل . (متن اللغة). ج ِ ظل ، سایه . (آنندراج ). و رجوع به ظل و ظلال و ظلول و اظلة و ظلل شود. || در تداول حکمت اشراق ، کل
غواشیلغتنامه دهخداغواشی . [ غ َ ] (ع ص ، اِ) غَواش . ج ِ غاشیة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (المنجد). رجوع به غاشیة شود. || در شعر زیر از گلستان سعدی بمعنی زین پوشها آمده : ان لم اکن راکب المواشی اسعی لکم حامل الغواشی .سعدی (کلیات چ محمدعلی فروغی چ تهران <
حابطیهلغتنامه دهخداحابطیه . [ ب ِ طی ی َ ](اِخ ) گروهی از معتزله ٔ پیروان احمد پسر حابط که ازیاران نظام میباشند و آنان گویند جهان را دو آفریننده است یکی قدیم و آن خدای حقیقی است . و دیگری محدث و آن عیسی است که در روز جزا محاسبه ٔ بندگان با او باشد. و قول خدای تعالی : و جاء ربک والملک صفّا صفّا.
متظلللغتنامه دهخدامتظلل . [ م ُ ت َ ظَل ْ ل ِ ] (ع ص ) سایه گیرنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تظلل شود. || سایه دار وسایه گسترده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تظلل شود.
مظلللغتنامه دهخدامظلل . [ م ُ ظَل ْ ل َ ] (ع ص ) سایه داده . || (اِ) تیرک چادر و سایه بان . (ناظم الاطباء).
تظلللغتنامه دهخداتظلل . [ ت َ ظَل ْ ل ُ ] (ع مص ) سایه گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).