حجلاءلغتنامه دهخداحجلاء. [ ح َ ] (اِخ ) نام وادی . (منتهی الارب ). و گویند نام قله ای است . (معجم البلدان ).
حجلاءلغتنامه دهخداحجلاء. [ ح َ ] (ع ص ، اِ) گوسپندی که ساقهایش سپید باشد. (معجم البلدان ) (منتهی الارب ). گوسفند که لنگهای وی سفید بود. (مهذب الاسماء). ج ، حجل .
حجیلالغتنامه دهخداحجیلا. [ ح ُ ج َ ] (اِخ ) نام چاهی در یمامة. یحیی بن طالب حنفی در حق آن سروده است :فاشرب من ماء الحجیلا شربةیداوی بها قبل الممات علیل .(معجم البلدان ).
حجیلاءلغتنامه دهخداحجیلاء. [ ح ُ ج َ ] (ع اِ مصغر) آبی که آفتاب بدان نرسد. (منتهی الارب ). تصغیر حجلاء. (معجم البلدان ).
معجلاًلغتنامه دهخدامعجلاً. [ م ُ ع َج ْ ج َ لَن ْ ] (ع ق ) بشتاب و عجله . (ناظم الاطباء). سریعاً. عاجلاً. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مضامینلغتنامه دهخدامضامین . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مضمون . مضمونها. (ناظم الاطباء). آنچه از کلام و عبارت مفهوم شود : سواد آن را با سواد کاغذ کارپردازبغداد عاجلاً خدمت نواب والا، قلمی و ارسال نمود. از مضامین آنها مستحضر خواهید گشت . (نامه ٔ میرزا آقاخان نوری به احتشام الدوله
حالالغتنامه دهخداحالا. (ازع ، ق ، اِ) اکنون . کنون . اینک . نَک . نون . الاَّن . امروز. ایدر. ایمه . همیدون . ایدون . فی الحال . این زمان . در همین وقت . در همین حال . در همین زمان : دروغی که حالا دلت خوش کندبه از راستی کت مشوش کند. سعدی .
ناجزلغتنامه دهخداناجز. [ ج ِ ] (ع ص ) نقد. حاضر و آماده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). حاضر. (اقرب الموارد) (المنجد). نقد و آماده . (شمس اللغات ). نقد. مقابل نسیه . || دست به دست . (شمس اللغات ). ناجزاً بناجز؛ یداً بید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). عاجلاً بعاجل . (المنجد). || وعد ناجز؛ قد وفی به
هاشملغتنامه دهخداهاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن حسن بن محمد الرستمی ، مکنی به ابوغالب . صاحب ترجمه ٔ محاسن اصفهان ابیات زیر را که در وصف اصفهان است به وی نسبت داده :اذا احیاءالبلاد لنا حیاهاو اردی من عز الیه صداهاسقی الارض المدینة ماء وردزکی العرف لایسقی سواهاوردت عاجلا ایدی ال