عاجل الحاللغتنامه دهخداعاجل الحال . [ ج ِ لُل ْ ] (ع اِ مرکب ) فوراً. درساعت . بدون درنگ : یک چیز مانده است که اگر آن کرده آید بعاجل الحال این کار را لختی تسکین توان کرد. (تاریخ بیهقی ص 329). ولی در عاجل الحال آب این مرد بوبکر حصیری ریخته شد
هاجللغتنامه دهخداهاجل . [ ج ِ ] (ع ص ) مرد خسبنده . (از اقرب الموارد). مرد خوابنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مرد بسیارسفر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
هازللغتنامه دهخداهازل . [ زِ ] (ع ص ) هزل گو، مقابل جدگو. (قطر المحیط) (از اقرب الموارد) : هر جدی هزل است پیش هازلان هزلها جد است پیش عاقلان . مولوی .|| بیهوده گوی . || لطیفه گوی . (ناظم الاطباء). || بازی کننده . (منتهی الارب ) (نا
پادشاهانهلغتنامه دهخداپادشاهانه . [ دْ / دِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) شاهانه . بشاهی . سزاوار شاهان .شایسته ٔ شاهان : و نفاذ امر پادشاهانه از همه وجوه حاصل آمد. (کلیله و دمنه ). جواب بازرسید که غازی بی
تسکین دادنلغتنامه دهخداتسکین دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) آرام دادن . تسلی دادن . ملایم کردن . (ناظم الاطباء) : یک چیز مانده است که اگر آن کرده آید به عاجل الحال این کار را لختی تسکین توان داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 329).به ذکا کرد ملک ر
عظملغتنامه دهخداعظم . [ ع ُ ] (ع اِمص ) بزرگی و کلانی وبیشتری . (منتهی الارب ). بزرگی . (دهار). کلانی و بزرگی و عظمت و اهمیت و تکبر و بزرگ منشی . (ناظم الاطباء).- عظم نهادن ؛ اهمیت دادن . بزرگ شمردن : به عاجل الحال جواب نامه ٔ صاحب برید با
احمدلغتنامه دهخدااحمد.[ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسن میمندی مکنی به ابوالقاسم ،و بنا بگفته ٔ بعضی ابوالحسن ، و ملقب به شمس الکفاة وزیر معروف سلطان محمود و پسر وی مسعود است . پدر احمد، حسن ، در زمان سبکتکین ، عالم بُست بود و به اتهام اختلاس در خراج کشته شد. احمد برادر رضاعی محمود است وبا او تربیت و
عاجلفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی آنچه بهسرعت فرامیرسد یا انجام میشود؛ باشتاب؛ شتابان: مرگ عاجل.۲. [مقابلِ آجل] [قدیمی] ویژگی آنچه مربوط به زمان کنونی است؛ فعلی.۳. (اسم) [مقابلِ آجل] [قدیمی، مجاز] زمان حال.
عاجللغتنامه دهخداعاجل . [ ج ِ ] (ع ص ) مقابل آجل و منه لاتبع العاجل بالاَّجل . (اقرب الموارد). دنیا. (غیاث اللغات ). این جهان . (منتهی الارب ) : نعمت عاجل و آجل بتوداد از ملکان زآنکه ضایع نشود آنچه بجای تو کند. منوچهری .این مرادعاج
عاجلفرهنگ فارسی معین(جِ) [ ع . ] 1 - (ا ِ فا.) شتاب کننده . 2 - تند، سریع . 3 - (اِ.) این جهان ، دنیا. 4 - اکنون ، زمان حال .
عاجلفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی آنچه بهسرعت فرامیرسد یا انجام میشود؛ باشتاب؛ شتابان: مرگ عاجل.۲. [مقابلِ آجل] [قدیمی] ویژگی آنچه مربوط به زمان کنونی است؛ فعلی.۳. (اسم) [مقابلِ آجل] [قدیمی، مجاز] زمان حال.
عاجللغتنامه دهخداعاجل . [ ج ِ ] (ع ص ) مقابل آجل و منه لاتبع العاجل بالاَّجل . (اقرب الموارد). دنیا. (غیاث اللغات ). این جهان . (منتهی الارب ) : نعمت عاجل و آجل بتوداد از ملکان زآنکه ضایع نشود آنچه بجای تو کند. منوچهری .این مرادعاج