عباثرلغتنامه دهخداعباثر. [ ع َ ث ِ ] (اِخ ) نقبی است که سرازیر میشود از جبل جهینه که هر کس از اضم به ینبع برود باید از آن عبور کند. (از معجم البلدان ).
عباثرلغتنامه دهخداعباثر. [ ع َ ث ِ ] (ع اِ) گیاهی است خوشبو. (از اقرب الموارد). ج ، عبثران . یاقوت آرد: گیاهی است مانند قیصوم . (از معجم البلدن ).
آباترلغتنامه دهخداآباتر. [ ت ِ ] (اِخ ) نام محلی است کنار راه رشت به آستارا میان کسما و تارگوراب بفاصله ٔ 51400 گز از رشت .
اضملغتنامه دهخدااضم . [ اِ ض َ ] (اِخ ) موضعی است . نابغه گوید: واحتلّت الشرع فالاجراع من اضما. (از لسان العرب ). و از آنجا براه عباثر به ینبع روند. (یادداشت مؤلف ).