خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عباد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عباد
/'ebād/
معنی
= عبد
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عباد
فرهنگ نامها
(تلفظ: ebād) (عربی) (جمع عَبد) ، بندگان ؛ و اگر عَباد / abbad/ تلفظ شود به معنی بسیار عبادت کننده میباشد .
-
عباد
لغتنامه دهخدا
عباد. [ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن اخضربن علقمةبن عباد المازنی التمیمی و اخضر شوی مادر اوست وی یکی از مردان مشهور عصر اموی است و به امر عبداﷲبن زیاد با چهارهزار مرد جنگی به جنگ مرداس بن حدیر رفت و مرداس را بکشت و سر او را به نزد پسر زیاد فرستاد. وی به سا...
-
عباد
لغتنامه دهخدا
عباد. [ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن الحصین بن یزیدبن عمرو الحبطی التمیمی ، مکنی به ابوجهضم و در عصر خود از فرسان بنی تمیم بود. وی از جانب ابن زبیر به ریاست شرطه ٔ بصره منصوب گردید و در ایام قتل مختار از همراهان مصعب بود.او از کسانی است که با عبداﷲبن عامر ...
-
عباد
لغتنامه دهخدا
عباد. [ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن زیادبن ابیه برادر عبداﷲبن زیاد ومکنی به ابوحرب . وی از جانب معاویه ولایت سیستان یافت و به سال 100 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).
-
عباد
لغتنامه دهخدا
عباد. [ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن عبادبن حبیب بن مهلب بن صفر العتکی الازدی المهلبی البصری ، مکنی به ابومعاویه . وی از حفاظ حدیث و از ثقات بود و به سال 181 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).
-
عباد
لغتنامه دهخدا
عباد. [ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن محمدبن حیان البلخی ، مکنی به ابونصر از موالی کنده بود وی به سال 196 هَ . ق . از جانب مأمون ولایت مصر یافت سپس امین از وی آزرده گشت و ربیعةبن قیس را مأمور دستگیری وی ساخت و سرانجام به دستور امین به سال 198هَ . ق . در ب...
-
عباد
لغتنامه دهخدا
عباد. [ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن یعقوب البخاری الرواجنی ، مکنی به ابوسعید. از فضلای کوفه بود بخاری و جز او از وی روایت کنند و او را کتبی است از جمله اخبار المهدی المنتظر و المعرفة فی الصحابه .وی به سال 250 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).
-
عباد
لغتنامه دهخدا
عباد. [ ع َب ْ با ] (اِخ ) دهی است به مرو که اهل محل آن را شنک عباد نامند و محدثان سِنج عباد نویسند.فاصله ٔ آن تا مرو 4 فرسخ است . (از معجم البلدان ).
-
عباد
لغتنامه دهخدا
عباد. [ ع ِ ] (اِخ ) قبیله های پراکنده از تازیان که در حیره بر نصرانیت مجتمع شدند. (منتهی الارب )(از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از معجم قبائل العرب ). و نسبت به آن عبادی است . رجوع به عبادی شود.
-
عباد
لغتنامه دهخدا
عباد. [ ع ُب ْ با ] (ع ص ، اِ) ج ِ عابد. (ناظم الاطباء). رجوع به عابد شود.
-
عباد
لغتنامه دهخدا
عباد. [ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن عوام بن عبداﷲ کلابی واسطی ، مکنی به ابوسهل از رجال حدیث و ثقات بود وی به تشیع تظاهر میکرد. هارون الرشید وی را به زندان افکند و به سال 185 هَ . ق . در بغداد درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).
-
عباد
لغتنامه دهخدا
عباد. [ع ِ ] (ع اِ) ج ِ عبد. بندگان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به عبد شود.
-
عباد
فرهنگ فارسی معین
(عُ بّ) [ ع . ] (اِ.) جِ عابد؛ عبادت کنندگان .
-
عباد
فرهنگ فارسی معین
(عِ) [ ع . ] (اِ.) جِ عبد؛ بندگان .
-
عباد
فرهنگ فارسی معین
(عَ بّ) [ ع . ] (ص .) بسیار عبادت کننده .