عبدیلغتنامه دهخداعبدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) در اصطلاح رجال لقب ابراهیم بن خالد عطار و ابراهیم بن نعیم و ادهم بن امیة و جز ایشان است . (از ریحانة الادب ج 3 ص 60).
عبدیلغتنامه دهخداعبدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) سفیان بن مصعب ، مکنی به ابومحمد. از شعراء کوفه بود. از اشعار اوست :و قالوا رسول اﷲ ما اختار بعده اماماً و لکنا لانفسنا اخترنااقمنا اماماً ان أقام علی الهدی أطعنا و ان ضل الهدایة قومنا.(از ریحانة الادب ج <span
عبدیلغتنامه دهخداعبدی . [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کابریک بخش جاسک شهرستان بندرعباس . واقع در 100هزارگزی خاور جاسک ، جنوب راه مالرو جاسک - چاه بهار. 25 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" dir="ltr
عبدیلغتنامه دهخداعبدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) احمدبن بکربن احمدبن بقیه ٔ فسوی نحوی لغوی . (از ریحانة الادب ج 3 ص 40). و رجوع به احمدبن ابی بکر العبدی شود.
عبدیلغتنامه دهخداعبدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) هرم بن حیان عبدی . از اتقیاء زهاد ثمانیه و از خواص اصحاب علی علیه السلام و مصاحب اویس قرنی بود. (از ریحانة الادب ج 5 ص 318).
أبديدیکشنری عربی به فارسیاظهار کرد , نماياند , اعلان کرد , ظاهرکرد , ابراز کرد , علني کرد , آشکار کرد
ابديدیکشنری عربی به فارسیابدي , ازلي , جاوداني , هميشگي , فناناپذير , بي پايان , داءمي , پيوسته , مکرر , لا يزال , جاويد , هميشگي داءمي
ابدیلغتنامه دهخداابدی . [ اَ ب َ ] (ص نسبی ) جاوید. جاویدان . باقی . همیشه در مستقبل . جاودان . جاودانه . جاودانی . که آخر ندارد از حیث زمان . بی کرانه . که معدوم نشود. (تعریفات جرجانی ). پاینده . پایا. که همیشه باشد. هرگزی . همیشه . مقابل ازلی . || (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی .
عبدیالغتنامه دهخداعبدیا. [ ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان دامغان است در 9هزارگزی جنوب دامغان در دشت واقع است . آب و هوای آن معتدل است و 110 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولاتش غلات ، پسته ،
عبدیةلغتنامه دهخداعبدیة. [ ع َ دی ی َ ] (ص نسبی ) مؤنث عبدی . (اقرب الموارد). || (ع اِمص ) طاعت چنانکه کلمه ٔ عبودیت است . (اقرب الموارد). تقول هو بیّن العبدیة. (اقرب الموارد)؛ یعنی طاعت او آشکار است . || (ص نسبی ) الدراهم العبدیة؛ درهمها بود که از درهمهائی که پس از آن ساختند فاضل تر و راجح ت
حسن عبدیلغتنامه دهخداحسن عبدی . [ ح َ س َ ن ِ ع َ] (اِخ ) ابن علی بن نصربن عقیل واسطی بغدادی . شاعر. مدتی در خدمت ملک امجد در بعلبک بود و در 596 هَ . ق . درگذشت . (فوات الوفیات ج 1 ص 124) (زرکلی
حبیب عبدیلغتنامه دهخداحبیب عبدی . [ ح َ ب ِ ع َ ] (اِخ ) رجوع به حبیب بن عوف و حبیب بن عمروبن عمیربن عوف شود.
عماره ٔ عبدیلغتنامه دهخداعماره ٔ عبدی . [ ع ُ رَ ی ِ ع َ ] (اِخ ) ابن جوین عبدی ، مکنی به ابوهارون . محدث و تابعی بود.رجوع به ابوهارون (عمارةبن ...) و منتهی الارب شود.
رسیملغتنامه دهخدارسیم . [ رَ ] (اِخ ) نام صحابیی هجری عبدی . (منتهی الارب ). صحابی هجری عبدی است از بنی عبدالقیس . (از تاج العروس ).
عبدی غوثلغتنامه دهخداعبدی غوث . [ ع َ ی َ غ َ ] (اِخ ) ابن صلاءةبن ربیعة، از بنی الحارث بن کعب از قحطان . شاعری جاهلی و یمانی است . وی صاحب قصیده ای است که مطلع آن این است :ألا لاتلومانی کفی اللوم مابیا.وی به سال 40 هَ . ق . در جنگی اسیر شد و چون او را د
عبدی قیسیلغتنامه دهخداعبدی قیسی . [ ع َ ق َ سی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به بنی عبدالقیس بطنی از جدیله . (از صبح الاعشی ج 1 ص 337).
عبدی زائیلغتنامه دهخداعبدی زائی . [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میرعبدی بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. واقع در 2 هزارگزی خاور دشتیاری و یک هزارگزی جنوب راه مالرو دشتیاری به باهوکلات . در جلگه واقع و گرمسیر است و 80 تن سکنه دارد.
عبدیالغتنامه دهخداعبدیا. [ ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان دامغان است در 9هزارگزی جنوب دامغان در دشت واقع است . آب و هوای آن معتدل است و 110 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولاتش غلات ، پسته ،
عبدیةلغتنامه دهخداعبدیة. [ ع َ دی ی َ ] (ص نسبی ) مؤنث عبدی . (اقرب الموارد). || (ع اِمص ) طاعت چنانکه کلمه ٔ عبودیت است . (اقرب الموارد). تقول هو بیّن العبدیة. (اقرب الموارد)؛ یعنی طاعت او آشکار است . || (ص نسبی ) الدراهم العبدیة؛ درهمها بود که از درهمهائی که پس از آن ساختند فاضل تر و راجح ت
دشتیاری میرعبدیلغتنامه دهخدادشتیاری میرعبدی . [ دَش ْت ْ ع َ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای سه گانه ٔ بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار است . این دهستان در مرکز دشتیاری واقع است . هوای دهستان گرمسیر مالاریائی است و آب مشروب دهستان از باران تأمین می شود، تعداد کمی از اهالی آب آشامیدنی خود را از چاههائی که در مسیر
حسن عبدیلغتنامه دهخداحسن عبدی . [ ح َ س َ ن ِ ع َ] (اِخ ) ابن علی بن نصربن عقیل واسطی بغدادی . شاعر. مدتی در خدمت ملک امجد در بعلبک بود و در 596 هَ . ق . درگذشت . (فوات الوفیات ج 1 ص 124) (زرکلی
حبیب عبدیلغتنامه دهخداحبیب عبدی . [ ح َ ب ِ ع َ ] (اِخ ) رجوع به حبیب بن عوف و حبیب بن عمروبن عمیربن عوف شود.
مثقب العبدیلغتنامه دهخدامثقب العبدی . [ م ُ ث َق ْ ق ِ بُل ْ ع َ دی ی ] (اِخ )عائذبن محصن بن ثعلبة (متوفی در حدود 35 قبل از هجرت ) شاعر جاهلی از بنی عبدالقیس و از مردم عراق است که به ملک عمروبن هند پیوست و او را مدح گفت . وی را درباره ٔ نعمان منذر نیز مدایحی است . ا
واقد العبدیلغتنامه دهخداواقد العبدی . [ ق ِ دُل ْ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابویعفور تابعی است و برخی نام او را وقدال گفته اند. (از یادداشت مؤلف ).