عبوسی کردنلغتنامه دهخداعبوسی کردن . [ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اخم کردن . ترش روئی کردن . ابرو درهم کشیدن .
حباسیلغتنامه دهخداحباسی . [ ح َ سی ی ] (ع ص نسبی ) سمعانی گوید: هذه النسبة الی حباسة و هو قائد الجیش الذی وافی من العرب بعد سنة ثلثمائة[ 300 هَ . ق . ] فی ایام المقتدر باﷲ، جاء فی عدد یقال انهم کانوا یزیدون علی المائة الف [ 1000</spa
عبوسی کردنلغتنامه دهخداعبوسی کردن . [ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اخم کردن . ترش روئی کردن . ابرو درهم کشیدن .
austeritiesدیکشنری انگلیسی به فارسیریاضیات، ریاضت، پرهیز، سخت گیری، تروشرویی، سادگی زیاد از حد، عبوسی
نیکخوییفرهنگ مترادف و متضادخوشاخلاقی، خوشخلقی، خوشخویی، مهربانی ≠ بداخمی، بدخلقی، بدخیمی، ترشرویی، ترشرویی، تندخویی، درشتخویی، زشتخویی، عبوسی
funksدیکشنری انگلیسی به فارسیfunks، وحشت، ادم ترسو، هراس، بیم، بوی بد، کج خلقی، عبوسی، خوف، دود ایجاد کردن، عصبانی کردن، رم کردن، بدبو کردن
عبوسی کردنلغتنامه دهخداعبوسی کردن . [ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اخم کردن . ترش روئی کردن . ابرو درهم کشیدن .