عتلغتنامه دهخداعت . [ ع َت ت ] (ع مص ) باز بازگردانیدن بر کسی سخن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رد کردن کلام بر کسی باری پس از بار دیگر. (اقرب الموارد). || ستیهیدن بر کسی در سؤال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
عترسلغتنامه دهخداعترس . [ ع َ رَ ] (ع ص ) مردی استوارخلقت گرداندام . تن دار سطبر بندهای اعضا. (منتهی الارب ). الحادر الغلیظ الخلق العظیم الجسیم العبل المفاصل من الناس . (اقرب الموارد). || سطبر و بزرگ سینه از ستور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) شیر بیشه . || خروس . (اقرب الموارد) (منت
استطاعت داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی عت داشتن، توانایی داشتن، بضاعت داشتن، خرج ودخل را جور کردن
کمپانیفرهنگ فارسی معین(کُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - شرکتی که برای تجارت یا صن عت تشکیل شود. 2 - اشخاصی که با وجود شراکت در سرمایه نام آنان در عنوان بنگاه درج نمی شود. (فره ).
بدعتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب عت، مخالفت باعقیدۀهمگان، دراقلیت بودن، بدعتگذاری، هنجارشکنی، عدول، عدول ازاصول آیین نو، عقیدۀ تازه برخلاف مذهب اصلی، ناحق خرافات، خطا انحراف، کجروی، کجاندیشی، کجراهی، ارتداد، بدآموزی ضلالت، گمراهی، لغزش، تداوم گناه اقلیت عدم تطبیق
تبعالتابعیلغتنامه دهخداتبعالتابعی . [ ت َ ب َ عُت ْ تا ب ِ عی ی ] (ع اِ مرکب ) در شرع کسی را نامند که تابعی از جن و انس را ملاقات کرده باشد مشروط بر آنکه تابعی به پیغمبر آخرالزمان ایمان آورده و بدین اسلام مرده باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص <span cla
عطلغتنامه دهخداعط. [ ع َطط ] (ع مص ) به درازا شکافتن جامه را بی جدا کردن ، یا عام است . (از منتهی الارب ). بریدن به درازا. (تاج المصادر بیهقی ). به درازا شکافتن جامه را بدون از هم جدا کردن . (ناظم الاطباء): عطّ الثوب ؛ جامه را از درازا یا پهنا شکافتن بی آنکه از هم جدا شود. (از اقرب الموارد)
عترسلغتنامه دهخداعترس . [ ع َ رَ ] (ع ص ) مردی استوارخلقت گرداندام . تن دار سطبر بندهای اعضا. (منتهی الارب ). الحادر الغلیظ الخلق العظیم الجسیم العبل المفاصل من الناس . (اقرب الموارد). || سطبر و بزرگ سینه از ستور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) شیر بیشه . || خروس . (اقرب الموارد) (منت
درساعتلغتنامه دهخدادرساعت . [ دَ ع َ ] (ق مرکب ) فی الفور. (غیاث ) (آنندراج ). فوراً. درحال . فوری .بالفور. آناً. دردم . دروقت . فی الحال : اﷲاﷲ خداوند فریاد رسد مرا، امیر گفت : رسم و درساعت برنشست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 458). من [ ابوا
دعتلغتنامه دهخدادعت . [ دَ ع َ ] (ع اِمص ) دعة. راحت و تن آسانی . (غیاث ) (آنندراج ). سکینه . راحت . خفض عیش . و رجوع به دعة شود : هنگام دعت و آسایش و روزگار ذخیرت و غنیمت است . (سندبادنامه ص 163). قاآن در آن سال که دعت حیات را وداع خ
دفعتلغتنامه دهخدادفعت . [ دَ ع َ ] (از ع ، اِ) دفعه . کرت . باره . نوبه . نوبت . بار. مرتبه . رجوع به دفعة و دفعه شود : رسولیها کرده بود به دو دفعت و به بغداد رفته . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 363). بچند دفعت خواستند که برسولیها برود و حیلت