عثعثلغتنامه دهخداعثعث . [ ع َ ع َ ] (اِخ ) کوهی است به مدینه بنام سُلَیع که بر آن خانه های اسلم بن اقصی است .
عثعثلغتنامه دهخداعثعث . [ ع َ ع َ ] (ع اِ) فساد. (اقرب الموارد). تباهی و فساد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نرم از سرین و از زمین . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || پشته ٔ بی گیاه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نام سرودگوی .(منتهی الارب ). || خاک . (اقرب الموارد). ج
اتحددیکشنری عربی به فارسیبهم پيوست , متحد کردن , يکي کردن , متفق کردن , وصلت دادن , ترکيب کردن , سکه قديم انگليسي
عطعطلغتنامه دهخداعطعط. [ ع َ ع َ ] (ع اِ) بچه ٔ یک ساله ٔ گوسپند یا بزغاله ٔ نر یا خرکره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عیطعیطلغتنامه دهخداعیطعیط. (ع صوت مرکب ) آوازی است که برنایان به وقت بازی با هم کنند و بی باکان وقت چیرگی بدان خروشند. (منتهی الارب ). رجوع به عیط شود.
عتعتلغتنامه دهخداعتعت . [ ع َ ع َ ] (ع اِ) بزغاله ٔ نر. (اقرب الموارد) || (ص ) سخت توانا. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). مرد درازبالا تمام اندام . || مرد دراز مضطرب خلقت .(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِ) کلمه ای است که بدان بزغاله را خوانند. (منتهی الارب ).
عثعثةلغتنامه دهخداعثعثة. [ ع َ ع َ ث َ ] (ع مص ) جنبانیدن . || اقامت کردن . || قادر و توانا شدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). میل کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || آرمیدن . (منتهی الارب ). || افکندن کسی را در عثعث . (اقرب الموارد).
ثنیة عثعثلغتنامه دهخداثنیة عثعث . [ ث َ نی ی َ ت ُ ع َ ع َ] (اِخ ) منسوب است به عثعث ، کوهکی قریب به مدینه .
ذوالخلصةلغتنامه دهخداذوالخلصة. [ ذُل ْ خ َ ل َ ص َ ] (اِخ ) نام بتخانه ٔ بنودوس و بنوخثعم و بجیلة و نزدیکان آن قبائل را به تبالة. و خلصة نام بتی از ایشان است . و این بت را آنگاه که رسول اکرم جریربن عبداﷲ البجلی را بدان صوب مبعوث فرمود، بسوخت . و بعضی گفته اند آن بت ازعمروبن لحی ّبن قمعه بود و آن
پشتهلغتنامه دهخداپشته . [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) مقداری که با پشت توان برداشت . هر چیز که بر پشت گیرند از هیمه و جز آن . کوله . کوله بار. بار : شب زمستان بود کپی سرد یافت کرمک شب تاب ناگاهی بتافت کپیان آتش همی پنداشتند<
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن یوسف بن قاسم بن صبیح کاتب ، مکنی به ابوجعفر. وی از اهل کوفه و متولی رسائل مأمون بود و برادر وی قاسم بن یوسف مدّعی بود که از بنی عجل است لکن احمد این دعوی نکرد. مرزبانی گوید: او از موالی بنی عجل بود و منازل بنی عجل بسواد کوفه است . احمدبن یوسف پس از
عثعثةلغتنامه دهخداعثعثة. [ ع َ ع َ ث َ ] (ع مص ) جنبانیدن . || اقامت کردن . || قادر و توانا شدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). میل کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || آرمیدن . (منتهی الارب ). || افکندن کسی را در عثعث . (اقرب الموارد).
ثنیة عثعثلغتنامه دهخداثنیة عثعث . [ ث َ نی ی َ ت ُ ع َ ع َ] (اِخ ) منسوب است به عثعث ، کوهکی قریب به مدینه .