عجولانهدیکشنری فارسی به انگلیسیpell-mell, hasty, hurried, hurriedly, precipitate, precipitately, rash, rashly, summarily, summary, thoughtless, whirlwind
اِبتَسَرَدیکشنری عربی به فارسیشتابزدگي کرد , عجله کرد , عجولانه عمل کرد , نسنجيده عمل کرد , شتابزده عمل کرد
لپفرهنگ فارسی معین(لُ پّ) (اِ.) هر یک از دو سوی چهره ، دو سوی دهان . ؛ ~. ~ خوردن کنایه از: حریصانه و عجولانه خوردن .
عجولفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه عجول، شتابزده، دستپاچه، بیتأمل سراسیمه، باشتاب، مثل باد (برق، ...)، سریع، عجولانه، هولهولکی زود