حظوللغتنامه دهخداحظول . [ ح َ ](ع ص ) حظال . حَظِل . مقتر. آنکه بر اهل و عیال بنفقه شمار کند. (منتهی الارب ). رجوع به حظل و حظال شود.
هجوللغتنامه دهخداهجول . [ هََ ] (ع ص ) زن فراخ فرج . || زن تباهکار. (منتهی الارب ). المراءة البغی . (اقرب الموارد).
کومةدیکشنری عربی به فارسیعجول و بي پروا , متهور , گستاخ , بي حيا , بي شرم , توده , کپه , کومه , پشته , انبوه , گروه , جمعيت , توده کردن , پرکردن , پشته کردن
عجوللغتنامه دهخداعجول . [ ع َ ] (ع ص ) زن فرزندمرده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || ناقه ٔ بچه گم کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نیک شتابنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : مگر از دیدنم ملول شدی که به مرگم چنین عجول شدی . سعدی .</p
عجوللغتنامه دهخداعجول . [ ع ِج ْ ج َ ] (ع اِ) گوساله . ج ، عَجاجیل . (منتهی الارب ). || مشتی از حَیس و خرما و پسته با خرما آمیخته . (منتهی الارب ).
ام عجوللغتنامه دهخداام عجول . [ اُم ْ م ِ ع َ ] (ع اِ مرکب ) ناقه (شتر ماده ) و ماده گاوی که بچه اش از دست رفته باشد. (از المرصع).
عجوللغتنامه دهخداعجول . [ ع َ ] (ع ص ) زن فرزندمرده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || ناقه ٔ بچه گم کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نیک شتابنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : مگر از دیدنم ملول شدی که به مرگم چنین عجول شدی . سعدی .</p
عجوللغتنامه دهخداعجول . [ ع ِج ْ ج َ ] (ع اِ) گوساله . ج ، عَجاجیل . (منتهی الارب ). || مشتی از حَیس و خرما و پسته با خرما آمیخته . (منتهی الارب ).