حجبلغتنامه دهخداحجب . [ ح ُ ] (ع مص ) در تداول فارسی زبانان شرم و شرمگنی که عامیانه ٔ آن کم روئی است . و از آن نعت مفعولی محجوب نیز آرند. حجب و حیاء از اتباع است .
حجبلغتنامه دهخداحجب . [ ح ُ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ حجاب . (ترجمان عادل بن علی ) پرده ها : دیده ها باید سبب سوراخ کن تا حجب را برکند از بیخ و بن . مولوی .- حجب فوق دماغ .
حجیبلغتنامه دهخداحجیب . [ ح َ ] (اِخ ) نام موضعی است در شعر افوه أودی :فلما أن رأونا فی وغاهاکآساد الغریفة و الحجیب . (معجم البلدان ).
حجیبلغتنامه دهخداحجیب . [ ح ِ ] (ع اِ) پرده . از حجاب ساخته شده است . (از ناظم الاطباء). مماله ٔ حجاب : بحجاب اندرون شود خورشیدگر تو گیری از آن دو لاله حجیب آن زنخدان به سیب ماند راست اگر از مشک خال دارد سیب . رودکی .تا چشم
عجیبفرهنگ فارسی عمید۱. هرچه از آن تعجب میکنند؛ شگفتآور؛ شگرف.۲. (قید) بهطور شگفتآور: غروبها عجیب دلگیر بود.
عجیبلغتنامه دهخداعجیب . [ ع َ ] (ع ص ) کار شگفت . ج ، عِجاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : عجیب نیست که از طین بدر کند گل و نسرین همان که صورت آدم کند سلاطه ٔ طین را. سعدی .|| خوش آیند از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || امری
تعجیبلغتنامه دهخداتعجیب . [ ت َ ] (ع مص ) کسی را به شگفتی آوردن . (تاج المصادر بیهقی ). کسی را شگفتی نمودن . (زوزنی ). کسی را به شگفتی افکندن . (دهار). به شگفت آوردن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در شگفت انداختن . (آنندراج ). برانگیختن شگفتی کسی . (از اقرب الموارد). و رجوع به تعجب شود
عجیبفرهنگ فارسی عمید۱. هرچه از آن تعجب میکنند؛ شگفتآور؛ شگرف.۲. (قید) بهطور شگفتآور: غروبها عجیب دلگیر بود.
عجیبلغتنامه دهخداعجیب . [ ع َ ] (ع ص ) کار شگفت . ج ، عِجاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : عجیب نیست که از طین بدر کند گل و نسرین همان که صورت آدم کند سلاطه ٔ طین را. سعدی .|| خوش آیند از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || امری