عدس سرخلغتنامه دهخداعدس سرخ . [ ع َ دَ س ِ س ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از عدس است و کشک وجو و عدس سرخ به یکجا پزند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
حدسلغتنامه دهخداحدس . [ ح َ ] (ع مص ) شتافتن . (منتهی الارب ). سرعت . (کشاف اصطلاحات الفنون ). بشتاب رفتن . || الرمی ، و منه الحدس و هو الظن . (معجم البلدان ). حدس بسهم ؛ به تیر زدن . تیر زدن . (منتهی الارب ). || غلبه کردن در انداختن کسی را. || فروخوابانیدن . افکندن . بیفکندن . (تاج المصادر
حدسلغتنامه دهخداحدس . [ ح َ دَ ] (اِخ ) ابن اریش لخمی قحطانی . جدی جاهلی است ، و بنی وائل ذریه ٔ اویند. (اعلام زرکلی ص 214 از نهایة الارب صص 191 - 192).
حدسلغتنامه دهخداحدس . [ ح َ دَ ] (اِخ ) لغتی است در عدس و آن نام قومی است بزمان سلیمان نبی که بر استران درشتی کردندی و استران بشنیدن ذکر آنان گریختندی ، تا آنجا که کلمه ٔ حدس ، زجر گردید استران را. (منتهی الارب ).
حدسلغتنامه دهخداحدس . [ ح َ دَ ] (اِخ ) نام شهری بشام . و مردم آن قومی از لخم بودند. (معجم البلدان ).
ساسلغتنامه دهخداساس . (اِ) نام کرمی است از مقوله ٔ کیک و شپش فاما از آنها بزرگتر باشد، و خون مردم بخورد و چون آن را بگیرند دست را بدبوی سازد. (جهانگیری ) (برهان ). کرم بدبو که در چهار پای باشد. (غیاث ). بزبان دارالمرز و گیلان کرمک خرد که خون مکد. (رشیدی ). بزبان دری تبری جانوری سیاه از قبیل
عدسفرهنگ فارسی عمید۱. گیاهی بوتهای از خانوادۀ باقلا با گلهای سفیدرنگ و برگهای باریک؛ دانچه؛ انژه؛ مرجمک؛ نسک؛ بنوسرخ.۲. دانۀ گرد و محدب این گیاه که مصرف خوراکی دارد.
عدسلغتنامه دهخداعدس . [ ع َ ] (ع اِ صوت )کلمه ای است که بدان استر را زجر کنند. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد).
عدسلغتنامه دهخداعدس . [ ع َ ] (ع مص ) خدمت کردن . (منتهی الارب ) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)(آنندراج ). || رفتن در زمین . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || چرانیدن شتران را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).عَدَس المال َ؛ رعاه . (قطرالمحیط). || زده گردیدن مرد. (من
عدسلغتنامه دهخداعدس . [ ع َ دَ ] (ع اِ) نرسک . (منتهی الارب ). دانه ای است که قسمی از آن بیابانی است و خرد و مایل بگردی و قسمی بستانی است و پهن . (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط). در ترجمه ٔ صیدنه است که در پارسی آن را نرسک گویند و به هندی مسوری گویند، ارجانی گوید: سرد است در دو درجه اول و خ
حصن عدسلغتنامه دهخداحصن عدس . [ ح ِ ن ِ ع َ دَ ] (اِخ ) موضعی میان حلب و رقه . رجوع به حصن عدیس شود.
ابوعدسلغتنامه دهخداابوعدس . [ اَ ع َدْ دَ ] (معرب ، اِ مرکب ) (معرب از بربری ) مَهات ، و آن قسمی از آهوست بزرگ بارنگ سفید و سیاهی در گردن با شاخهای بزرگ لَولبی .
اسدالعدسلغتنامه دهخدااسدالعدس . [ اَ س َ دُل ْ ع َ دَ ] (ع اِ مرکب ) جعفلیل . جعفیل . اوروبنقی . اوروبنخی . هالوک . خانق الکرسنه . گیاهی است شبیه به گیاه عدس و آن را نوعی از طراثیث دانسته اند، برگش مزغب و بالزوجت و گلش سفیدو زرد شبیه بگل لبلاب و بسیار از آن کوچکتر و ساقش مثل ریسمانی باریک اغبر ما