عرادةلغتنامه دهخداعرادة. [ ع َ دَ ] (اِخ ) دهی است به رأس تلی شبیه به قلعه بین رأس عین و نصیبین که قافله ها در آنجا باراندازند. (معجم البلدان ).
عرادةلغتنامه دهخداعرادة. [ ع َ دَ ] (ع اِ) ملخ ماده . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و نیز رجوع به عرارة شود.
حرادهلغتنامه دهخداحراده . [ ] (اِخ ) نام یکی از منازل بنی اسرائیل است در دشت (تورات سفر اعداد 33:24 و 25) و دور نیست که همان کوه حراده باشد که در وادی عین واقع، و تخمیناً بقدر سفر یک روزه از ع
حراضةلغتنامه دهخداحراضة. [ ح َ / ح ُ ض َ ] (اِخ ) آبیست بنزدیک مدینه مر بنی جشم را. (منتهی الارب ). آبیست ازآن جشم بن معاویه در جهت نجد. || چشمه ای است نزدیک حوراء. (معجم البلدان ).
حراضةلغتنامه دهخداحراضة. [ ح ُ ض َ ] (اِخ ) بازاری در کوفه بود که در آن اشنان میفروختند. (معجم البلدان ).
عراده اندازلغتنامه دهخداعراده انداز. [ ع َرْ را دَ اَ ] (نف مرکب ) آنکه با عراده جنگ کند و بدان سنگ اندازد : بانصر و بوالحسن خلف با عراده انداز گفتند پنجاه دینار و دو پاره جامه بدهیم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 473). غوری عراده انداز زر و جامه بس
عرادلغتنامه دهخداعراد. [ ع َرْ را ] (ع ص ) کسی که عراده میسازد تا با آن کارکند. در انساب است که این اصطلاح عراده سازی را میرساند و آن آلت سنگ انداختن از قلاع میباشد. (سمعانی ).
عراداتلغتنامه دهخداعرادات . [ ع َرْ را ] (ع اِ) ج ِ عرادة. عراده ها. منجنیقها : و عرادات بر جوانب قلعه راست کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 342).
عرادهلغتنامه دهخداعراده . [ ع َرْ را دَ ] (ع اِ) نوعی از آلات جنگ و قلعه گیری است و آن آلتی باشد کوچکتر از منجنیق که بدان سنگ بر سر خصم اندازند. (غیاث اللغات ). و آن را حصارگشای نیز گویند : نترسد ز عراده و منجنیق نگهبان نباید ورا جاثلیق . ف