حردةلغتنامه دهخداحردة. [ ح َ / ح ِ دَ ] (اِخ ) شهری است به یمن و اهل آن نخستین کسان بودند که از عنسی پیروی کردند. (معجم البلدان ). شهری است بر ساحل دریای یمن . (منتهی الارب ).
حردةلغتنامه دهخداحردة. [ ح َ رَ دَ ] (ع اِمص ) حَرَد. بیماریی است در دست و پای شتر، یا خشک شدن اعصاب دستهای او بواسطه ٔ زانوبند که گاه رفتن دست بر زمین کوبد.
حرضةلغتنامه دهخداحرضة. [ ح ِ ض َ ] (ع ص ) رجل حرضة؛ مردکه بیماری و اندوه وی دراز کشیده باشد. ج ، حِرَض .
حریضةلغتنامه دهخداحریضة. [ ح ُ رَ ض َ] (اِخ ) نام موضعی از بلاد هذیل که تأبط شراً در آنجا بقتل رسید و مادرش در شعری که در رثاء پسر سرود نام این محل را یاد کرد. رجوع به معجم البلدان شود.
offerدیکشنری انگلیسی به فارسیپیشنهاد، ارائه، عرضه، پیشکش، تقدیم، پیشنهاد کردن، تقدیم داشتن، پیشکش کردن، عرضه کردن، عرضه داشتن، فدا کردن
offersدیکشنری انگلیسی به فارسیارائه می دهد، پیشنهاد، ارائه، عرضه، پیشکش، تقدیم، پیشنهاد کردن، تقدیم داشتن، پیشکش کردن، عرضه کردن، عرضه داشتن، فدا کردن
عرضه ساختنلغتنامه دهخداعرضه ساختن . [ ع َ ض َ / ض ِ ت َ ] (مص مرکب ) نشان دادن . ارائه دادن . عرضه کردن . عرضه دادن : چون بیابد برده ای را خواجه ای عرضه سازد از هنر دیباچه ای .مولوی .
عرضهفرهنگ فارسی عمید۱. عرض؛ پیشنهاد.۲. نمایش؛ ارائه.۳. در دسترس یا معرض خرید قرار دادن کالا.⟨ عرضه داشتن (کردن): (مصدر متعدی)۱. اظهار کردن؛ بیان کردن.۲. ارائه دادن؛ نشان دادن.
عرضهدیکشنری فارسی به انگلیسیability, efficiency, enterprise, exhibit, exposition, offer, purveyance, submission
بی عرضهلغتنامه دهخدابی عرضه . [ ع ُ ض َ / ض ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + عرضه ) (در تداول عوام و ظاهراً بغلط) (یادداشت مؤلف )، کسی که دارای بزرگی و بزرگ منشی نباشد. آدم بی مصرف بیکاره .آدم بی وجود که از وی کاری ساخته نباشد. بی تشخص . زبون . فرومایه . مقابل باعرضه .
عرضهفرهنگ فارسی عمید۱. عرض؛ پیشنهاد.۲. نمایش؛ ارائه.۳. در دسترس یا معرض خرید قرار دادن کالا.⟨ عرضه داشتن (کردن): (مصدر متعدی)۱. اظهار کردن؛ بیان کردن.۲. ارائه دادن؛ نشان دادن.
باعرضهلغتنامه دهخداباعرضه . [ ع ُ ض َ / ض ِ ] (ص مرکب ) (از با + عرضه ). کاربر. با جربزه . با کفایت .