عرضه گاهلغتنامه دهخداعرضه گاه . [ ع َ ض َ / ض ِ ] (اِ مرکب ) معرض .نمایشگاه . عرضگاه . رجوع به عرضگاه شود : خدائی که هست آفرینش پناه چو بیند نیازی در این عرضه گاه . نظامی .|| عرضگاه و فراهم آمدنگاه دشم
حردةلغتنامه دهخداحردة. [ ح َ / ح ِ دَ ] (اِخ ) شهری است به یمن و اهل آن نخستین کسان بودند که از عنسی پیروی کردند. (معجم البلدان ). شهری است بر ساحل دریای یمن . (منتهی الارب ).
حردةلغتنامه دهخداحردة. [ ح َ رَ دَ ] (ع اِمص ) حَرَد. بیماریی است در دست و پای شتر، یا خشک شدن اعصاب دستهای او بواسطه ٔ زانوبند که گاه رفتن دست بر زمین کوبد.
حرضةلغتنامه دهخداحرضة. [ ح ِ ض َ ] (ع ص ) رجل حرضة؛ مردکه بیماری و اندوه وی دراز کشیده باشد. ج ، حِرَض .
حریضةلغتنامه دهخداحریضة. [ ح ُ رَ ض َ] (اِخ ) نام موضعی از بلاد هذیل که تأبط شراً در آنجا بقتل رسید و مادرش در شعری که در رثاء پسر سرود نام این محل را یاد کرد. رجوع به معجم البلدان شود.
عرضگهلغتنامه دهخداعرضگه . [ ع َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف عرضگاه . جای عرضه داشتن و نمایش دادن چیزی . رجوع به عرضگاه و عرضه گاه شود. || میدان شمار کردن سپاه و سان . عرضه گاه .عرضگاه . رجوع به عرضگاه و عرضه گاه شود : گفتا که پیش عرضگه استاده است اوگفتم به پیش گاه
عرضگاهلغتنامه دهخداعرضگاه . [ ع َ / ع َ رَ ] (اِ مرکب ) جای عرض دادن چیزی . (آنندراج ). جای عرض و نمایش چیزی . محل عرضه . (فرهنگ فارسی معین ). معرض . نمایشگاه . عرضه گاه . عرضگه . رجوع به عرضگه و عرضه گاه شود. || میدان شمار کردن سپاه . (غیاث اللغات ) (آنندراج )
نمایشگاهلغتنامه دهخدانمایشگاه . [ ن ُ / ن ِ / ن َی ِ ] (اِ مرکب ) تآتر. (یادداشت مؤلف ). رجوع به تماشاخانه شود. || معرض . عرضه گاه . (یادداشت مؤلف ). محل نمایش دادن . جای جلوه دادن . || محلی که متاعهای بازرگانی ، محصولات کشاورز
شابهارلغتنامه دهخداشابهار. [ ب َ ] (اِخ ) نام بتکده ای بود در نواحی کابل که در اطراف آن دشتی بس بزرگ واقع است . (فرهنگ جهانگیری ) : هر چه در هندوستان پیل مصاف آرای بودپیش کردی و درآوردی بدشت شابهار. فرخی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص <span class=
معرضلغتنامه دهخدامعرض . [ م َ رِ ] (ع اِ) جای ظاهر کردن چیزی و به فتح راء نیز درست است . (غیاث ) (آنندراج ). محل عرض و ظاهر کردن چیزی . (از اقرب الموارد). جایی که چیزی را عرضه می کنند.(ناظم الاطباء). عرضه گاه . نمایشگاه . ج ، معارض . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || محل و موقع و محل وقوع . (نا
عرضهفرهنگ فارسی عمید۱. عرض؛ پیشنهاد.۲. نمایش؛ ارائه.۳. در دسترس یا معرض خرید قرار دادن کالا.⟨ عرضه داشتن (کردن): (مصدر متعدی)۱. اظهار کردن؛ بیان کردن.۲. ارائه دادن؛ نشان دادن.
عرضهدیکشنری فارسی به انگلیسیability, efficiency, enterprise, exhibit, exposition, offer, purveyance, submission
بی عرضهلغتنامه دهخدابی عرضه . [ ع ُ ض َ / ض ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + عرضه ) (در تداول عوام و ظاهراً بغلط) (یادداشت مؤلف )، کسی که دارای بزرگی و بزرگ منشی نباشد. آدم بی مصرف بیکاره .آدم بی وجود که از وی کاری ساخته نباشد. بی تشخص . زبون . فرومایه . مقابل باعرضه .
عرضهفرهنگ فارسی عمید۱. عرض؛ پیشنهاد.۲. نمایش؛ ارائه.۳. در دسترس یا معرض خرید قرار دادن کالا.⟨ عرضه داشتن (کردن): (مصدر متعدی)۱. اظهار کردن؛ بیان کردن.۲. ارائه دادن؛ نشان دادن.
باعرضهلغتنامه دهخداباعرضه . [ ع ُ ض َ / ض ِ ] (ص مرکب ) (از با + عرضه ). کاربر. با جربزه . با کفایت .