خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عرق خور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عرق خور
لغتنامه دهخدا
عرق خور. [ ع َ رَ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) عرق خورنده . آنکه عرق نوشد. (فرهنگ فارسی معین ). || آنکه معتاد به عرق خوردن است . (یادداشت مرحوم دهخدا). باده نوش . می گسار. (فرهنگ فارسی معین ).
-
واژههای مشابه
-
عرق آصف
لغتنامه دهخدا
عرق آصف . [ ع ِ ق ِ ص ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بیخ کبر است . (مخزن الادویه ).
-
عرق آوردن
لغتنامه دهخدا
عرق آوردن . [ ع َ رَ وَ دَ ] (مص مرکب ) خارج کردن عرق و خوی .مُعِّرق شدن . مثلا" گویند آسپرین عرق میآورد. (از یادداشت مرحوم دهخدا) : اندر یاد کردن تدبیرهای عرق آوردن ، یعنی تدبیر خوی آوردن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || عرق کردن . خوی کردن : عرق بر عارض...
-
عرق افشاندن
لغتنامه دهخدا
عرق افشاندن . [ ع َ رَ اَ دَ ] (مص مرکب ) مرادف عرق ریختن . (آنندراج ). خوی ریختن : عرق افشاندی از رخ آب شد دلهای مشتاقان قیامت میشود چون انجم از افلاک می ریزد.میرزا صائب (از آنندراج ).
-
عرق الحجر
لغتنامه دهخدا
عرق الحجر. [ ع ِ قُل ْ ح َ ج َ ] (ع اِ مرکب ) به اصطلاح اکسیریان ، مقطر موی سر انسان است . (مخزن الادویه ).
-
عرق الحلاوة
لغتنامه دهخدا
عرق الحلاوة. [ ع ِ قُل ْ ح َ وَ ] (ع اِ مرکب ) گیاهی است از تیره ٔ میخکها که ارتفاعش بین 40 تا 80 سانتیمتر است . ساقه اش راست و برگهایش بزرگ و متقابل و دارای رنگ سبز زیبا است . گلهایش بزرگ و معطر و معمولا" گلی رنگ (گاهی سفید) و شامل پنج کاسبرگ بهم پی...
-
عرق الذهب
لغتنامه دهخدا
عرق الذهب . [ ع ِ قُذْ ذَ هََ ] (ع اِ مرکب ) دارپلپل . دارفلفل . فلفل دراز. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دارفلفل و فلفل دراز شود.
-
عرق الزبیب
لغتنامه دهخدا
عرق الزبیب . [ ع ِ قُزْ زَ ] (ع اِ مرکب ) مویز آب است . (مخزن الادویه ).
-
عرق الکافور
لغتنامه دهخدا
عرق الکافور. [ ع ِ قُل ْ ] (ع اِ مرکب ) زرنباد است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). به لغت اهل مکه ٔ مشرفه زرنباد است . (مخزن الادویه ). رجوع به زرنباد شود.
-
عرق النسا
لغتنامه دهخدا
عرق النسا. [ ع ِ قُن ْ ن َ ] (ع اِ مرکب ) نام رگی است که از سرین تا شتالنگ آمده و علت دردی که در رگ مذکور بهم رسد آن را نیز عرق النسا گویند. وبه هندی رانگهن نامند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). دردی است از دردهای مفاصل . و از مفصل و رگ آغاز شود و به جان...
-
عرق انگلیسی
لغتنامه دهخدا
عرق انگلیسی . [ ع ِ رَ ق ِ اِ گ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در اصطلاح پزشکی ، ناخوشی عفونی خاصی است که با بثورات پوستی خاص پاپولی و وزیکوکی و با تب و لرز و تهوع و سرفه و سردرد و ترشح عرق فراوان همراه است . و به طور بومی در انگلستان و قسمتی از فرانسه ...
-
عرق ثادق
لغتنامه دهخدا
عرق ثادق . [ ع ِ ق ِ دِ ] (اِخ ) یکی از دو عرق بصره است . رجوع به عرق ناهق شود.
-
عرق خبیث
لغتنامه دهخدا
عرق خبیث . [ ع َ رَ ق ِ خ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عرق انگلیسی ، که نوعی مرض است . رجوع به عرق انگلیسی شود.
-
عرق خوردن
لغتنامه دهخدا
عرق خوردن . [ ع َ رَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) نوشیدن عرق . (فرهنگ فارسی معین ). نوشیدن باده . خوردن می : گه عرق خوردم و گه بنگ زدم تا که تریاکی و الدنگ شدم .ملک الشعراء بهار (از فرهنگ فارسی معین ).