عسقبلغتنامه دهخداعسقب . [ ع ِ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ عِسقِبة.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عسقبة شود.
اسقبلغتنامه دهخدااسقب . [ اُ ق ُ ] (اِخ ) شهری از عمل برقة و بدان منسوبست ابوالحسن یحیی بن عبداﷲبن علی اللخمی الراشدی الاسقبی . (معجم البلدان ). قصبه ای است در برقة یعنی بنغازی . (قاموس الاعلام ترکی ).
اسکبلغتنامه دهخدااسکب . [ اُ ک ُ ](اِخ ) یا اسکپلیه . شهری در یوگسلاوی ، در کنار وَردَر، دارای 85000 تن سکنه .
آشکوبلغتنامه دهخداآشکوب . (اِ) (از پهلوی آشکپ ، سقف . بام . مرتبه و طبقه ٔ بناء) طبقه و مرتبه ٔ خانه . آشیان . آشکو. بربار. برباره . برواره : بر آشکوب نخستینْش دست فکرت من بزیر پای فلک را چو نردبان افکند. کمال اسماعیل . || هر یک از
عسقبةلغتنامه دهخداعسقبة. [ ع َ ق َ ب َ ] (ع مص ) بی اشک گردیدن و بسته و سخت شدن چشم وقت گریه . (منتهی الارب ). جامد گشتن و خشک شدن چشم هنگام گریستن . (از اقرب الموارد).
عسقبةلغتنامه دهخداعسقبة. [ ع ِ ق ِ ب َ ] (ع اِ) خوشه ٔ خرد انگور منفرد پیوسته در بن خوشه ٔ کلان .(منتهی الارب ). خوشه ٔ کوچک چسبیده به ریشه ٔ خوشه و عنقود. (از اقرب الموارد). ج ، عِسقِب ، عَساقِب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
عسقبةلغتنامه دهخداعسقبة. [ ع َ ق َ ب َ ] (ع مص ) بی اشک گردیدن و بسته و سخت شدن چشم وقت گریه . (منتهی الارب ). جامد گشتن و خشک شدن چشم هنگام گریستن . (از اقرب الموارد).
عسقبةلغتنامه دهخداعسقبة. [ ع ِ ق ِ ب َ ] (ع اِ) خوشه ٔ خرد انگور منفرد پیوسته در بن خوشه ٔ کلان .(منتهی الارب ). خوشه ٔ کوچک چسبیده به ریشه ٔ خوشه و عنقود. (از اقرب الموارد). ج ، عِسقِب ، عَساقِب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).