عسکرلغتنامه دهخداعسکر. [ ع َ ک َ ] (اِخ ) ابن حصین (یا ابن محمدبن حسین ) نخشبی ، مکنی به ابوتراب . از مشایخ خراسان در قرن سوم هجری . رجوع به ابوتراب (عسکربن ...) و مآخذ ذیل شود:
عسکرلغتنامه دهخداعسکر. [ ع َ ک َ ] (اِخ ) شهری است به خوزستان . (منتهی الارب ) : ششتر چو رخ تو ندید دیباعسکر چو لب تو ندید شکّربا دو رخ و با دو لب تو ما راایوان همه چون ششتر است
عسکرلغتنامه دهخداعسکر. [ ع َ ک َ ] (معرب ، اِ) لشکر، و کلمه ٔ فارسی است . (از دهار) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). معرب لشکر است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). جند. سپاه . ا
حجاجلغتنامه دهخداحجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن یوسف بن الحکم بن عقیل بن مسعودبن عامربن معتب بن مالک بن کعب بن عمروبن سعدبن عوف بن قسی ، و هو ثقیف . مکنی به ابومحمد. ابن خلکان
خیمةلغتنامه دهخداخیمة. [ خ َ م َ ] (ع اِ) هر خانه ٔ مستدیر. خیم . || سه یا چهار چوب که بر آن گیاه اندازند و در گرما بسایه ٔ آن نشینند. || هر خانه ای که از چوبهای درخت ساخته شود.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) شاه افغان درّانی ابدالی (از 1160 تا 1187 هَ . ق .). ابوالحسن گلستانه در مجمل التواریخ آرد: احمدخان ولد زمان خان ابدالی سدوزه ای قبل از ا
طاق بستانلغتنامه دهخداطاق بستان . [ ق ِ ب ُ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه سنندج و کرمانشاهان بین گاوبنده و کرمانشاهان ، در 143000 گزی سنندج و 7500 گزی کرمانشاهان . در این محل قریب به سی