عشبةلغتنامه دهخداعشبة. [ ع َ ش َ ب َ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ کلان سال . (منتهی الارب ). ناب . شتر بزرگ سال . (از اقرب الموارد).عَشَمة. و رجوع به عشمة شود. || مرد کوتاه بالا. (منتهی الارب ). رجل قصیر. (از اقرب الموارد). || زن پست قامت زشت روی . (منتهی الارب ). زن کوتاه و قصیر با زشتی روی . (از اقر
عشبةلغتنامه دهخداعشبة. [ ع َ ش ِ ب َ] (ع ص ) مؤنث عَشِب . (از اقرب الموارد): أرض عشبة؛ زمین بسیارگیاه . (منتهی الارب ). رجوع به عشب شود.
عشبةلغتنامه دهخداعشبة. [ ع ُ ب َ ] (ع اِ) واحد عُشب . (از اقرب الموارد). یک گیاه تر.(ناظم الاطباء). رجوع به عُشب شود. || عشبه ٔ مغربیه است که ظیان نامند. (فهرست مخزن الادویة). مخفف عشبةالنار لغت اندلسی است ، و آن یاسمین بری است ، و مغربی او قوی تر و یا سیمین بری سایر ولایات ضعیف الاثرند. و جه
حسبةلغتنامه دهخداحسبة. [ ح ِ ب َ ت َن ْ ل ِل ْ لاه ] (ع ق مرکب ) برای رضای خدا. کنایت از مجانی و بلاعوض است : بقات باد که عدل تو حسبة ﷲبقمع جور ببرد اقتدار آتش و آب . مسعودسعد.حسبة ﷲ نظر کن یک زمان در کار من تا رهم از منت احسان
حسبیةلغتنامه دهخداحسبیة. [ ح ِ بی ی َ ] (اِخ ) نام فرقه ای از فِرَق میان عیسی و محمد(ص ). (ابن الندیم ).
حسبیةلغتنامه دهخداحسبیة. [ ح ِ بی ی َ ] (ع ، ص نسبی ) تأنیث حسبی . امور حسبیة. منسوب به حسبه . رجوع به حسبه شود.
معشبةلغتنامه دهخدامعشبة. [ م ُ ش ِ ب َ ] (ع ص ) گیاهستان . (مهذب الاسماء): ارض معشبة؛ زمین بین العشابة. (منتهی الارب ). زمین گیاهناک . (آنندراج ) (از المنجد). جایی که گیاه آن فراوان باشد. معشب . و گویند ارض معشبة و مکان معشب . (ناظم الاطباء).