عشوه خرلغتنامه دهخداعشوه خر. [ ع ِش ْ وَ / وِ خ َ ] (نف مرکب ) خریدار عشوه . طالب عشوه . و رجوع به عشوه خریدن شود : گر دهد خصم خواب خرگوشت مصلحت را بخر که عشوه خر است .انوری .
بالگرد هجومیassault helicopterواژههای مصوب فرهنگستانبالگردی که از آن در جابهجایی نیروهای هجومی خودی برای درگیری با نیروهای دشمن و حمله به آنها یا تصرف و حفظ عوارض حساس منطقة عملیات استفاده میشود
ردة هجومیassault echelonواژههای مصوب فرهنگستانعنصری از واحدها و نیروهای رزمی و هوایی در عملیات آبخاکی که مأموریت ادارة حملة اولیه بر روی مناطق عملیاتی را بر عهده دارد
آتش هجومیassault fireواژههای مصوب فرهنگستاننوعی آتش که سربازان حملهکننده در هنگام نزدیک شدن به دشمن اجرا میکنند
عشوه خریدنلغتنامه دهخداعشوه خریدن . [ ع ِش ْ وَ / وِ خ َ دَ ] (مص مرکب ) پذیرفتن عشوه . خریداری ناز و کرشمه . فریب خوردن . گول خوردن : و طغرل را گفت شاد باش ای کافر نعمت ازبهر این ترا پروردم و از فرزندان عزیزتر داشتم تا بر من چنین ساختی به ع
عشوه خریلغتنامه دهخداعشوه خری . [ ع ِش ْ وَ / وِ خ َ ] (حامص مرکب ) عمل و حالت عشوه خر. رجوع به عشوه خریدن شود : یک زبان داری و صد عشوه گری من و صدجان ز پی عشوه خری . خاقانی .- عشوه خری کردن ، پذیرای ع
عشوهلغتنامه دهخداعشوه . [ ع ِش ْوَ / وِ ] (از ع ، اِ) وعده ٔ دروغ . (دهار). فریب . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) : برادر ما را بر آن داشتند که رسول ما را بازگردانید و رسولی با وی نامزد کردند با مشتی عشوه و پیغام که ولیعهد پدر ویست . (ت
پرعشوهلغتنامه دهخداپرعشوه . [ پ ُ ع ِ وَ / وِ ] (ص مرکب ) که بسیار فریبندگی و تسویف آرد. پرفریب . بسیار فریبنده .
عشوهلغتنامه دهخداعشوه . [ ع ِش ْوَ / وِ ] (از ع ، اِ) وعده ٔ دروغ . (دهار). فریب . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) : برادر ما را بر آن داشتند که رسول ما را بازگردانید و رسولی با وی نامزد کردند با مشتی عشوه و پیغام که ولیعهد پدر ویست . (ت