عشیبلغتنامه دهخداعشیب . [ ع َ ] (ع ص ) مکان عشیب ؛ جای گیاهناک . (منتهی الارب ). محلی که عشب و علف در آن بسیار باشد. (از اقرب الموارد). || مرد کوتاه بالا. (منتهی الارب ). رجل قصیر. (از اقرب الموارد).
حسبلغتنامه دهخداحسب .[ ح َ س َ ] (حرف اضافه ) برحسب . به حسب . برطبق . مطابق . بروفق . به دستور. بنابر. موافق . حَسب : و بر حسب واقعه گویان . (گلستان ).سیر سپهر و دور قمر را چه اختیاردر گردشند برحسب اختیار دوست .حافظ.
حسبلغتنامه دهخداحسب . [ ح َ ] (ع مص ) شمردن . (دهار) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). شمار. (منتهی الارب ). عدد. || مرده را در کفن پیچیده در گور کردن و یا دفن کردن مرده در سنگستان . (منتهی الارب ).
عشیبةلغتنامه دهخداعشیبة. [ ع َ ب َ ] (ع ص ) مؤنث عشیب : أرض عشیبة؛ زمین که گیاهش نمایان و بسیار باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عشیبةلغتنامه دهخداعشیبة. [ ع َ ب َ ] (ع ص ) مؤنث عشیب : أرض عشیبة؛ زمین که گیاهش نمایان و بسیار باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
تعشیبلغتنامه دهخداتعشیب . [ ت َ ] (ع مص ) گیاه تر رویانیدن زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).