عصبانیلغتنامه دهخداعصبانی . [ ع َ ص َ ] (ص نسبی ) منسوب به عصب ، با زیادت الف و نون برای تأکید، مثل ربانی و لحیانی و برانی و روحانی و جسمانی و صمدانی . (یادداشت مرحوم دهخدا). عصب دار. دارای عصب و پی : اعالی معده را فم معده خوانند، در جرم او قوت عصبانی بیشتر از لحمانی اس
پاسبانیلغتنامه دهخداپاسبانی .(حامص مرکب ) نگاهبانی . نگهبانی . حراست : به بیشی چرا شادمانی کنم بدین خواسته پاسبانی کنم . فردوسی .بدرویش بر مهربانی کنم بپرمایه بر، پاسبانی کنم . فردوسی .که گفتار او مهر
عصبانیتلغتنامه دهخداعصبانیت . [ ع َ ص َ نی ی َ ] (از ع ، مص جعلی ، اِمص ) حالت و کیفیت عصبانی . (فرهنگ فارسی معین ). خشم .
عصبانیتفرهنگ مترادف و متضاداوقاتتلخی، بدخویی، تغیر، تندمزاجی، تندخویی، خشمگینی، خشم، غضبناکی، غضب، لج
عصبانیتلغتنامه دهخداعصبانیت . [ ع َ ص َ نی ی َ ] (از ع ، مص جعلی ، اِمص ) حالت و کیفیت عصبانی . (فرهنگ فارسی معین ). خشم .