عضاهةلغتنامه دهخداعضاهة. [ ع ِ هََ ] (ع اِ) بزرگترین ازدرخت ، یا آن خمط است ، یا هر درخت خاردار، یا درخت خاردار بزرگ و دراز مانند مغیلان . (منتهی الارب ). هر درخت بزرگی که دارای خار باشد مانند غرف و طلح و سلم و سدر و سیال و سلم و ینبوب و قتاد و کهنبل و غرب و عوسج و شوحط و نبع و شریان و نشم و ع
اضاعهلغتنامه دهخدااضاعه . [ اِ ع َ ] (ع مص ) ضایع کردن . (مؤید الفضلا)(تاج المصادر بیهقی ). رجوع به اضاعة و اضاعت شود.
اضاعةلغتنامه دهخدااضاعة. [ اِ ع َ ] (ع مص ) بسیار گردیدن ضیعت کسی . (منتهی الارب ). بسیار شدن ضیاع . (آنندراج ). بسیار گردیدن ضیعت شخص . (ناظم الاطباء). اضاعه ٔ مرد؛ بسیاری و فزونی ضیاع وی ، و در حدیث آمده است : افشی اﷲ ضیعته ؛ ای اکثر معاشه . (از تاج العروس ). بسیارضیاع شدن . (تاج المصادر بیه
اذاعةلغتنامه دهخدااذاعة. [ اِ ع َ ] (ع مص ) آشکار کردن . آشکارا کردن . (غیاث اللغات ). فاش کردن (چنانکه خبر را). پراکنده کردن (چنانکه خبری را). اظهار. اشاعه (خبر را). انتشار.- اذاعه ٔ سرّ خود، یابسرّ خود ؛ فاش کردن راز خویش و آشکار و ظاهرکردن آن ، یا ندا دردادن بدان
إذاعةدیکشنری عربی به فارسیراديو , پخش برنامه راديويي , پخش کردن , منتشر کردن , فاش کردن , افشا کردن , برملا کردن
اضاعهفرهنگ فارسی عمید۱. ضایع کردن؛ تلف کردن؛ تباه ساختن.۲. ناچیز کردن.۳. بسیار شدن ضیاع کسی؛ بسیار شدن آب و زمین کسی.
عضواتلغتنامه دهخداعضوات . [ ع ِ ض َ ] (ع اِ) ج ِ عِضاهَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عضاهة شود. || ج ِ عِضة. (ناظم الاطباء). رجوع به عضة شود.
عضونلغتنامه دهخداعضون . [ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ عِضة در حال رفع. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عضة و عضین شود. || ج ِ عِضاهة. (ناظم الاطباء). رجوع به عضاهة شود.
عضویلغتنامه دهخداعضوی . [ ع َ ض َ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به عضاهة. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). عِضاهی ّ.رجوع به عضاه و عضاهة شود. || آنکه عضاه چرد. (از اقرب الموارد). عِضهی . رجوع به عضهی شود.
عضاهیةلغتنامه دهخداعضاهیة. [ ع ِ هی ی َ ] (ع ص نسبی ) تأنیث عضاهی ، منسوب به عضاهة. (از منتهی الارب ). و رجوع به عضاهی شود.
عضویةلغتنامه دهخداعضویة. [ ع َ ض َ وی ی َ ] (ع ص نسبی ) تأنیث عضوی ، منسوب به عِضاه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عضاه و عضاهة و عضوی و عضاهی شود.