عضایةلغتنامه دهخداعضایة. [ ع َ ی َ ] (ع اِ) ضّب است . (از اختیارات بدیعی ) (الفاظ الادویة) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به عضایت شود.
فضای پرواز توصیهایadvisory airspace, ADAواژههای مصوب فرهنگستانفضای پروازی شامل مسیرهای توصیهای که در آن مراقبت پرواز و خدمات مشورتی، تا حد ضروری و نه بهطور کامل، فراهم باشد
مسافت شتابـ ایست موجودaccelerate-stop distance available, ASDAواژههای مصوب فرهنگستانمسافت قابلدسترس برای شتابگیری و، در صورت انصراف از برخاست، توقف هواپیما
حداءةلغتنامه دهخداحداءة. [ ح َ دَ ءَ ] (ع اِ) تبر. || تبر دوسر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). تبر تیشه . پیکان تیر. || سر تبر. (منتهی الارب ). ج ، حَدَا. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و حداء. (منتهی الارب ).
حداةلغتنامه دهخداحداة. [ ح َ ] (ع اِ) تبرتیشه . (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی ). تَوَر دوسر. (مهذب الاسماء). ج ، حداء.
سحلیةلغتنامه دهخداسحلیة. [ س َ لی ی َ ] (ع اِ) در مفردات ابن بیطار این کلمه را مرادف سالامندرا و عضایة و سام ابرص آورده است . (از مفردات ابن بیطار ذیل سالامندرا). رجوع به سالامندرا و سام ابرص و عضایة شود.
حکاءةلغتنامه دهخداحکاءة. [ ح ُ ءَ ] (ع اِ) کرمی است یا عضایه (؟) سطبر. حکاة. ج ، حکا. (منتهی الارب ).
عضایاتلغتنامه دهخداعضایات . [ ع َ ] (ع اِ) اسم جانوران گزنده است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به عضایت و عضایه شود.
دم الحربالغتنامه دهخدادم الحربا. [ دَ مُل ْ ح ِ ] (ع اِ مرکب ) خون آفتاب پرست که آن نوعی از عضایه است . (اختیارات بدیعی ).
عضایتلغتنامه دهخداعضایت . [ ع َ ی َ ] (ع اِ) نوعی از سوسمار است و به عربی ضب ّ خوانند. سرگین آن سفیدی که در چشم افتاده باشد ببرد. و آن را عضا هم میگویند به حذف تحتانی و ها. (برهان ). و رجوع به عضایة شود.