هدلیلغتنامه دهخداهدلی . [ هََ لی ی ] (ص نسبی ) منسوب به هدل که عبارت است از قبیله ٔ اخوقریظه . (سمعانی ).
هذلیلغتنامه دهخداهذلی . [ هَُ ذَ لی ی ] (ص نسبی ) منسوب به هذیل بن مدرکةبن الیاس بن مضر که پدر حیی است از مضر. (منتهی الارب ).
هذیلیلغتنامه دهخداهذیلی . [ هَُ ذَ لی ی ] (ص نسبی ) هذلی . منسوب به هذیل که قبیله ای است . (سمعانی ).
زبل الخنزیرلغتنامه دهخدازبل الخنزیر. [ زِ لُل ْ خ ِ ] (ع اِ مرکب ) سرگین خوک زداینده است مر امع ارا، چون غذای او کرنج باشد. (ترجمه ٔ صیدنه ). صاحب مخزن الادویه آرد: سرگین خشک خنزیر با آب یا شراب جهت نفث الدم سینه و رفع درد پهلو و ضماد آن با سرکه جهت سستی عضلی و با موم و روغن جهت التوای عصب و قطور زه
آنلغتنامه دهخداآن . (ع پسوند)َان . در عربی چون پیش از یاء نسبت درآید شدت و مبالغه ٔ انتساب راست . و گفته اند برای تعظیم و تأکید است : باقلانی . بحری ، بحرانی (شدیدالحمرة). برّی ، برّانی .تحتانی . جسدانی . جسمی ، جسمانی . حقانی . دَیرانی (خداوند دیر). ربّی ، ربّانی . رقبانی (ستبرگردن ). روح
حالبلغتنامه دهخداحالب . [ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حلب . دوشنده ٔ شیر. دوشنده . دوختار : تو هنوز از خارج آن را طالبی مجلبی از دیگران چون حالبی . مولوی . || (اِ) کِش . کشال . || رگ بن ران که از راه آن بول از گرده بسوی مثانه آید
اعورلغتنامه دهخدااعور. [ اَع ْ وَ] (ع ص ، اِ) شخص یک چشم . (غیاث اللغات ). مرد یک چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یک چشم . (مصادر زوزنی ) (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). ج ، عور، عوران ، عیران . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه بینائی یک چشم از دست داده باشد. مؤنث : عوراء. ج ، عور