جُرم حدّیhudud crimeواژههای مصوب فرهنگستانتخطی از قوانین اسلامی که شامل جرایمی مانند سرقت و زنای محصنه و لواط و مصرف الکل است
خدمات عادیregular transit services, all-day transit servicesواژههای مصوب فرهنگستانخدمات خطوط حملونقل عمومی در غالب ساعتهای روز که معمولاً بین 16 تا 18 ساعت است متـ . خدمات عادی حملونقل عمومی
نبللغتنامه دهخدانبل . [ ن ُ ب ِ ] (اِخ ) نوبل . آلفرد برنارد. از دانشمندان و مکتشفان بزرگ جهان و مبتکر جایزه ٔ نبل است . وی به سال 1833 م . در سوئد تولد یافت . پدرش امانوئل ، مهندس ساختمان بود. آلفرد نبل باآنکه تحصیلات کلاسی مرتبی نداشت اما به برکت هوش و پشت
حسابلغتنامه دهخداحساب . [ ح ِ ] (ع مص ، اِ) شمار. (مهذب الاسماء). شماره . شمردن . (تاج المصادر بیهقی ). بشمردن . شمر. شماره کردن . (دهار) (ترجمان عادل ). با کسی شمار کردن . تتوی گوید: بکسر و ضم حاء مهمله و تخفیف سین در لغت شمار و شمردن بنا بگفته ٔمنتخب ، و در اصطلاح اطلاق میشود بر علمی از علو
عضوفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) بخشی از بدن با کارکرد مشخص، مانند دست، پا، سر، قلب، ریه، و معده؛ اندام.۲. یک فرد از جماعت.۳. [مجاز] کارمند یک اداره.
عضولغتنامه دهخداعضو. [ ع َض ْوْ ](ع مص ) اندام اندام کردن . (منتهی الارب ). جزٔجزء کردن گوسفند را. (اقرب الموارد). قطعه قطعه کردن و جزٔجزء نمودن . (از ناظم الاطباء). || جدا ساختن . (منتهی الارب ). تفریق و جدا کردن . (از اقرب الموارد).
عضولغتنامه دهخداعضو. [ ع ُ ض ُوو ] (ع مص ) با لباس و نیکوحال و خوش روزگذار بودن . (منتهی الارب ). بودن شخص ، پوشیده لباس و طعام دار وبه اندازه ٔ کفایت دارنده و آن را کمال رفاهیت است و«عاضی » از این لغت مشتق باشد. (از اقرب الموارد).
عضولغتنامه دهخداعضو. [ ع ُض ْوْ / ع ِض ْوْ ] (ع اِ) اندام و هرگوشت فراهم آمده در استخوان . (منتهی الارب ). اندام . (مهذب الاسماء) (دهار) (غیاث اللغات ). اجزای کثیفه ٔ بدن حیوان متولد از منی و کثیف اخلاط است . و آن یا مفرد است مانند استخوان و غضروف و عصب و رب
ناقص العضولغتنامه دهخداناقص العضو. [ ق ِ صُل ْ ع ُض ْوْ ] (ع ص مرکب ) آنکه در عضوی از اعضای بدنش نقصی و عیبی باشد.
هفت عضولغتنامه دهخداهفت عضو. [ هََع ُض ْوْ ] (اِ مرکب ) هفت اندام . هفت اعضا : گفتم که هفت عضو کدام است تَنْت راگفتا دو پهلو است و دو پا و دو دست و سر. ناصرخسرو.پرتو حالی که او هیزم نهادلرزه ای بر هفت عضو من فتاد. <p class="au
جستن عضولغتنامه دهخداجستن عضو. [ ج َ ت َ ن ِ ع ُض ْوْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اختلاج . پریدن اعضاء.
عضوفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) بخشی از بدن با کارکرد مشخص، مانند دست، پا، سر، قلب، ریه، و معده؛ اندام.۲. یک فرد از جماعت.۳. [مجاز] کارمند یک اداره.