عطر سودنلغتنامه دهخداعطر سودن . [ ع ِ دَ ] (مص مرکب ) سودن عطر تا بوی آن منتشر شود. پراکندن خوشبوی : بوستان عطار گشت و عطرها ساید همی .میرمعزی (از آنندراج ).
رانش اثیرether driftواژههای مصوب فرهنگستانفرضیهای که بنا بر آن اثیر نسبت به کرۀ زمین در حرکت است متـ . رانش اتر
اتر تاجیcrown etherواژههای مصوب فرهنگستانواحد مولکولی متشکل از حلقهای با سه موضع اتصال یا بیشتر که میتوانند به یک عنصر مهمان در مرکز یا نزدیک به مرکز متصل شوند
کشش اثیرether dragواژههای مصوب فرهنگستانفرضیهای که بنا بر آن اثیر همراه با حرکت اجسام به حرکت درمیآید متـ . کشش اتر
جادومنشفرهنگ فارسی عمیددارای روش و منش جادوگران؛ فریبنده: ◻︎ جادومنشی به دل ربودن / ریحان نفسی به عطر سودن (نظامی۳: ۴۶۵).
ریحانلغتنامه دهخداریحان . [ رَ ] (ع اِ) شاهسپرم که سپرغم نیز گویند. (ناظم الاطباء). ریحان الملک هم گویند و در فارسی شاه سفرغم خوانند. (از اختیارات بدیعی ). سپرغم . (شرفنامه ٔ منیری ) (دهار) (از مجمل اللغة) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی ). شاه سپرغم که آن را به هندی نازبو گویند و بوی آن
عطرلغتنامه دهخداعطر. [ ع َ طِ ] (ع ص ) مرد خوشبوی مالیده . مؤنث : عطرة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آنکه پیوسته عطر و خوشبوی بکار برد. (از اقرب الموارد).
عطرلغتنامه دهخداعطر. [ ع َ طَ ] (ع مص ) خوشبوی شدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث اللغات ). || خوشبوی کردن به عطر. (المصادر زوزنی ) (از غیاث اللغات ).
عطرلغتنامه دهخداعطر. [ ع ِ ] (ع اِ) بوی خوش . (منتهی الارب ) (دهار). خوشبو و بوی خوش . (غیاث اللغات ). ماده ٔ خوشبوی نباتی یا حیوانی و روغنی شکلی است که دراندامهای مختلف غالب گیاهان وجود دارد. (فرهنگ فارسی معین ). ج ، عُطور. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). خوشبوی و خوشبوئی و بوی خوش از هر چیز
معطرلغتنامه دهخدامعطر. [ م ُ ع َطْ طَ ] (ع ص ) خوشبوی ناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خوشبوی ناک و هر چیز خوشبوی و دارای عطر خوش . (ناظم الاطباء). خوشبو. بویا. طیب الرایحه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گل سرخ چون روی خوبان به خجلت بنفشه چو زلفین جانان معطر.<
معطرلغتنامه دهخدامعطر. [ م ُ طِ ] (ع ص ) ناقة معطر؛ ناقه ٔ درشت و خوب صورت . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ماده شتر بسیار خوب صورت . (از اقرب الموارد).
اعطرلغتنامه دهخدااعطر. [ اَ طَ ] (ع ن تف ) خوشبوی تر. و منه الحدیث : و عندی اعطرالعرب ؛ ای اطیبها عطراً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).