رانش اثیرether driftواژههای مصوب فرهنگستانفرضیهای که بنا بر آن اثیر نسبت به کرۀ زمین در حرکت است متـ . رانش اتر
اتر تاجیcrown etherواژههای مصوب فرهنگستانواحد مولکولی متشکل از حلقهای با سه موضع اتصال یا بیشتر که میتوانند به یک عنصر مهمان در مرکز یا نزدیک به مرکز متصل شوند
کشش اثیرether dragواژههای مصوب فرهنگستانفرضیهای که بنا بر آن اثیر همراه با حرکت اجسام به حرکت درمیآید متـ . کشش اتر
کوهستانلغتنامه دهخداکوهستان . [ هَِ ] (اِخ ) یکی از دهستان های نه گانه ٔ بخش داراب که در شهرستان فسا واقع است . حدود و مشخصات آن به قرار زیر است : از شمال به ارتفاعات سرکوه داراب ، از مشرق به شهرستان سیرجان ، از جنوب به دهستان رستاق و از مغرب به دهستان قریةالخیر و حومه ٔ داراب محدود است . منطقه
بویالغتنامه دهخدابویا. (نف ) پهلوی «بویاک » . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). چیزهایی را گویندکه بوی خوش دهد. (آنندراج ) (انجمن آرا) (از برهان ) (از ناظم الاطباء). خوشبوی . معطر. (فرهنگ فارسی معین ). خوشبودار. (غیاث ). بوی خوش دهنده . (رشیدی ). طیب . ارج . (نصاب الصبیان ). ذورائحه . معطر. خوشبو <spa
عطرلغتنامه دهخداعطر. [ ع ِ ] (ع اِ) بوی خوش . (منتهی الارب ) (دهار). خوشبو و بوی خوش . (غیاث اللغات ). ماده ٔ خوشبوی نباتی یا حیوانی و روغنی شکلی است که دراندامهای مختلف غالب گیاهان وجود دارد. (فرهنگ فارسی معین ). ج ، عُطور. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). خوشبوی و خوشبوئی و بوی خوش از هر چیز
نادرشاه افشارلغتنامه دهخدانادرشاه افشار. [ دِ هَِ اَ ] (اِخ ) سرسلسله ٔ پادشاهان افشاریه ٔ ایران است . وی در 28 محرم سال 1100 هَ . ق . درناحیه ٔ دستگرد از توابع دره گز متولد شد، پدر او امامقلی قرقلو از ایل افشار بود، ایل افشار از ایل
عطرلغتنامه دهخداعطر. [ ع َ طِ ] (ع ص ) مرد خوشبوی مالیده . مؤنث : عطرة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آنکه پیوسته عطر و خوشبوی بکار برد. (از اقرب الموارد).
عطرلغتنامه دهخداعطر. [ ع َ طَ ] (ع مص ) خوشبوی شدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث اللغات ). || خوشبوی کردن به عطر. (المصادر زوزنی ) (از غیاث اللغات ).
عطرلغتنامه دهخداعطر. [ ع ِ ] (ع اِ) بوی خوش . (منتهی الارب ) (دهار). خوشبو و بوی خوش . (غیاث اللغات ). ماده ٔ خوشبوی نباتی یا حیوانی و روغنی شکلی است که دراندامهای مختلف غالب گیاهان وجود دارد. (فرهنگ فارسی معین ). ج ، عُطور. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). خوشبوی و خوشبوئی و بوی خوش از هر چیز
معطرلغتنامه دهخدامعطر. [ م ُ ع َطْ طَ ] (ع ص ) خوشبوی ناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خوشبوی ناک و هر چیز خوشبوی و دارای عطر خوش . (ناظم الاطباء). خوشبو. بویا. طیب الرایحه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گل سرخ چون روی خوبان به خجلت بنفشه چو زلفین جانان معطر.<
معطرلغتنامه دهخدامعطر. [ م ُ طِ ] (ع ص ) ناقة معطر؛ ناقه ٔ درشت و خوب صورت . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ماده شتر بسیار خوب صورت . (از اقرب الموارد).
اعطرلغتنامه دهخدااعطر. [ اَ طَ ] (ع ن تف ) خوشبوی تر. و منه الحدیث : و عندی اعطرالعرب ؛ ای اطیبها عطراً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).