عطسلغتنامه دهخداعطس . [ ع َ ] (ع مص ) عطسه دادن . (منتهی الارب ). عطسه آمدن کسی را. (از اقرب الموارد). || دمیدن صبح . (از منتهی الارب ). عطس الصبح ؛ صبح آشکار شد و روشن شد. و گویند عطس أنف الصبح ؛ یعنی آغاز صبح آشکار شد. (از اقرب الموارد). || مردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عُطا
حتشلغتنامه دهخداحتش . [ ح َ ] (ع مص ) حتش قوم ؛ گرد آمدن آنان . آماده گشتن آنان . || پیوسته نگریستن در چیز. || برانگیخته شدن به نشاط. (منتهی الارب ).
حتشلغتنامه دهخداحتش . [ ح َ ت َ ] (اِخ ) موضعی است به سمرقند. و از آنجاست ، احمدبن محمدبن عبدالجلیل حتشی . (تاج العروس ) (منتهی الارب ).
هتشلغتنامه دهخداهتش . [ هََ ] (ع مص ) برانگیختن سگ رابر شکار. (منتهی الارب ). برانگیختن سگ را. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). برآغالیدن . برافژولیدن : هُتِش َ الکلب هَتْشاً؛ برانگیخته شد. این لغت در مورد سگ و درندگان به کار میرود. (از اقرب الموارد).
عطسهفرهنگ فارسی عمید۱. (پزشکی) خارج شدن هوای ریه با شدت و صدا از راه بینی و دهان بر اثر تحریک شدن مخاط بینی.۲. [قدیمی، مجاز] آنچه شبیه چیز دیگر باشد.۳. [قدیمی، مجاز] نتیجه؛ زاده؛ پرورده.⟨ عطسه زدن (کردن): (مصدر لازم) خارج کردن هوا از بینی و دهان با شدت و صدا؛ اشنوسه کردن.⟨ عطسهٴ صبح:
عطسهلغتنامه دهخداعطسه . [ ع َ س َ / س ِ ] (اِ) عطسة. از ع ، معروف است که به هندی چهینک نامند. (منتهی الارب ). هوایی است که به شدت و همراه آواز از بینی خارج می گردد. (از اقرب الموارد). حرکتی که بر اثر آن هوا به شدت و با صدا از دهان و تجاویف بینی خارج شود. (فره
عطسةلغتنامه دهخداعطسة. [ ع َ س َ ] (ع اِ) اسم المرة است از مصدر عطس و عطاس . (از اقرب الموارد). یک دفعه عطسه زدن . رجوع به عطس و عطاس شود.
عطاسلغتنامه دهخداعطاس . [ ع ُ ] (ع مص ) عطسه دادن . (از منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). عطسه آمدن کسی را. (از اقرب الموارد). || دمیدن صبح . (منتهی الارب ). دمیدن و روشن شدن صبح . (از اقرب الموارد). || مردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عَطس . رجوع به عَطس شود.<br
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) محدث است . ابن قتیبة، در عیون الاخبار آرد که ابی اسحاق از حارث و او از علی (ع ) روایت کند که گفت : «مثل المؤمن الذی یقراء القرآن مثل الاترجة ریحها طیب و طعمها طیب ، و مثل المؤمن الذی لا یقراء القرآن مثل التمرة طعمها طَیب ولاریح لها، و مثل الفاجر الذی یق
اسرعلغتنامه دهخدااسرع . [ اَ رَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سرعت . شتاب تر. بشتاب تر. زودتر. تندتر. تیزتر. چالاک تر. سریعتر. ازرع : و هو اسرع الحاسبین . (قرآن 62/6). علی اسرع الحال .- امثال : <span class=
دمیدنلغتنامه دهخدادمیدن . [ دَ دَ ] (مص ) دم زدن و نفس کشیدن . (ناظم الاطباء). نفس کشیدن . (برهان ). نفس بیرون دادن . نفس زدن . (یادداشت مؤلف ): فح ، فحفحة؛ دمیدن در خواب .(منتهی الارب ). || نفخ . نفث . پف کردن . فوت کردن . نفس از میان دو لب غنچه کرده بیرون دادن چنانکه خواهند آتش را تیز یا گر
عطسهفرهنگ فارسی عمید۱. (پزشکی) خارج شدن هوای ریه با شدت و صدا از راه بینی و دهان بر اثر تحریک شدن مخاط بینی.۲. [قدیمی، مجاز] آنچه شبیه چیز دیگر باشد.۳. [قدیمی، مجاز] نتیجه؛ زاده؛ پرورده.⟨ عطسه زدن (کردن): (مصدر لازم) خارج کردن هوا از بینی و دهان با شدت و صدا؛ اشنوسه کردن.⟨ عطسهٴ صبح:
عطسه دادنلغتنامه دهخداعطسه دادن . [ ع َ س َ / س ِ دَ ] (مص مرکب ) عارض شدن و پدید گشتن عطسه و زفرافیدن . (ناظم الاطباء). عطسه کردن . عطسه زدن . عَطس . عُطاس . کداس . کدسة. کدسان . (از منتهی الارب ) : شاخ چو آدم ز باد زنده شد و عطسه داد<
عطسه ریختنلغتنامه دهخداعطسه ریختن . [ ع َ س َ / س ِ ت َ ] (مص مرکب ) عطسه تولید کردن : هوا تا عطسه در مغز غزالان ختن ریزدبه دامان نسیم صبح زلف مشکسا بگشا.حزین (از آنندراج ).
عطسه زدنلغتنامه دهخداعطسه زدن . [ ع َ س َ / س ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) عطسه دادن . عطسه کردن : گر تو از بوی مشک عطسه زنی هر که حاضر دعات بسراید. خاقانی .یرحمک اﷲ زد آسمان که دم صبح عطسه ٔ مشکین زد از ص
عطسه کردنلغتنامه دهخداعطسه کردن . [ ع َ س َ / س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عارض شدن عطسه . (فرهنگ فارسی معین ). عطسه دادن . عطسه زدن . خفیدن . زفرافیدن .
معطسلغتنامه دهخدامعطس . [ م ِ طَ / م َ طِ ] (ع اِ) بینی . ج ، معاطس . (مهذب الاسماء). بینی بدان جهت که عُطاس از آن برآید. ج ، معاطس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بینی . ج ، معاطس . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معطسلغتنامه دهخدامعطس . [ م ُ ع َطْ طَ ] (ع ص )مرد خاک آلود بینی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد بینی به خاک آلوده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معطسلغتنامه دهخدامعطس . [ م ُ ع َطْ طِ ] (ع ص ) آنچه از شدت بوی خود عطسه انگیزد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). سعوط. عودالعطاس . عطسه زای . عطسه آور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هرچه به قوه ٔ نافذه تحریک مواد دماغی به جانب خیشوم کند و به سبب دفع آن عطسه حادث گردد. (مخزن الادوی