عقیل آبادلغتنامه دهخداعقیل آباد. [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قره کهریز، بخش سربند، شهرستان اراک . سکنه ٔ آن 895 تن است . آب آن از قنات و در فصل بهار از رود محلی و محصول آن غلات و صیفی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
اعتدال مساویequal temperamentواژههای مصوب فرهنگستاناعتدالی که بر مبنای آن یک اکتاو به دوازده نیمپردۀ مساوی تقسیم میشود
حقرأی برابرequal suffrageواژههای مصوب فرهنگستانبرخورداری یکسان رأیدهندگان از حق رأی بدون توجه به جایگاه اجتماعی و اقتصادی آنان
فرصت برابرequal opportunityواژههای مصوب فرهنگستاناصلی ناظر بر برخورد مشابه با همۀ اشخاص، صرفِنظر از جنس و نژاد و مذهب و قومیت و مانند آنها
مزد برابرequal payواژههای مصوب فرهنگستانبرداشتی که براساس آن گروههای مختلف مانند مردان و زنان باید در مقابل کار مشابه، مزد مشابه دریافت کنند
حقللغتنامه دهخداحقل . [ ح َ ] (اِخ ) ابن مالک . ملقب به ذوقنات . یکی از ملوک حمیراست . (منتهی الارب ).
بیضاءلغتنامه دهخدابیضاء. [ ب َ ] (اِخ ) آبی است مر بنی عقیل و معاویةبن عقیل را در نجد. (از معجم البلدان ).
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن عقیل بن محمدبن عقیل بغدادی ظفری حنبلی ، مکنّی به ابوالوفاء. رجوع به علی ظفری و ابوالوفاء (علی بن محمدبن عقیل ...) شود.
قاضی ابن عقیللغتنامه دهخداقاضی ابن عقیل . [ اِ ن ُ ع َ ] (اِخ ) عبداﷲبن عبدالرحمن . رجوع به ابن عقیل ابومحمد شود.
قاضی القضاةلغتنامه دهخداقاضی القضاة. [ ضِل ْ ق ُ ] (اِخ ) عبداﷲبن عبدالرحمان ،مکنی به ابن عقیل . رجوع به ابن عقیل ابومحمد شود.
عقیللغتنامه دهخداعقیل . [ ع َ ] (اِخ ) ابن موسی الکاظم (ع ). یکی از فرزندان امام موسی کاظم (ع ) است . (از حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 2 ص 81).
عقیللغتنامه دهخداعقیل . [ ع َ ] (ع ص ) مرد زیرک و بسیار دانا. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). معقول . (اقرب الموارد). خردمند و بزرگوار. عاقل و گرامی . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ) زانوبند شتر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
عقیللغتنامه دهخداعقیل . [ ع ُق َ ] (اِخ ) ابن خالدبن عَقیل ایلی ، مکنی به ابوخالد، از موالی بنی امیه . وی از حافظان حدیث بود و از «شرطیان » مدینه بشمار می آمد. عقیل به سال 141 هَ . ق . در مصر درگذشت . (از الاعلام زرکلی از تهذیب التهذیب ).
عقیللغتنامه دهخداعقیل . [ ع ُ ق َ ] (اِخ ) موضعی است به حوران . (منتهی الارب ). قریه ای است از قرای حوران از ناحیه ٔ لوی از اعمال دمشق . (از معجم البلدان ).
عقیللغتنامه دهخداعقیل . [ ] (اِخ ) ابن بلال بن جریر. نبه ٔ جریر شاعر معروف ،شاعری مقل ّ (کم شعر) است . (از الفهرست ابن الندیم ).
خرمای عقیللغتنامه دهخداخرمای عقیل . [ خ ُ ی ِ ع َ] (اِخ ) نام مکانی است : معقل بن یسار در بصره به آخرعهد معاویه درگذشت . نهر معقلی در بصره و خرمای عقیل بدو منسوب است . (از تاریخ گزیده چ قزوینی ص 239).
ابوعقیللغتنامه دهخداابوعقیل . [ اَ ع َ ] (اِخ ) محمدبن علی بن محمد صابونی محمودی . او راست : جزئی در حدیث ، مترجم بکتاب تحفه .
ابوعقیللغتنامه دهخداابوعقیل . [ اَ ع َ ] (اِخ ) بلوی . انصاری . صحابی است او بدر و احد و دیگر مشاهد را دریافته است و در جنگ یمامه بشهادت رسیده است و نام او به جاهلیت عبدالعزّی بود و رسول صلوات اﷲ علیه به عبدالرحمن بگردانید.
ابوعقیللغتنامه دهخداابوعقیل . [ اَ ع َ ] (اِخ ) ثقفی . عبداﷲبن سعد. صحابی است . رجوع به ص 399 حبط ج 2 شود.