حکملغتنامه دهخداحکم . [ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن معبدالاصفهانی ، مکنی به ابی عبداﷲ.از شاعران است . وی بعربی شعر می گفت . (ابن الندیم ).
حکیملغتنامه دهخداحکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن امیه . یکی از صحابیان و شاعران است . وی از ابتدای ظهور اسلام در مکه ایمان آورد و قوم خود را از کینه و عداوت نسبت بحضرت رسول (ص ) منع و ملامت میکرد.
راستخوشگی برنجstraight head of rice, rice straight headواژههای مصوب فرهنگستاناختلالی در برنج که نشانۀ عمدۀ آن راست ایستادن خوشه و برگ و عقیم ماندن گلها و سبز ماندن بوتههاست
miscarryدیکشنری انگلیسی به فارسیگمراه کردن، صدمه دیدن، خیط و پیت شدن، بجایی نرسیدن، نتیجه ندادن، عقیم ماندن، اشتباه کردن، بچه انداختن، سر خوردن
miscarriedدیکشنری انگلیسی به فارسیمفقود شدن، صدمه دیدن، خیط و پیت شدن، بجایی نرسیدن، نتیجه ندادن، عقیم ماندن، اشتباه کردن، بچه انداختن، سر خوردن
miscarriesدیکشنری انگلیسی به فارسیاشتباه، صدمه دیدن، خیط و پیت شدن، بجایی نرسیدن، نتیجه ندادن، عقیم ماندن، اشتباه کردن، بچه انداختن، سر خوردن
failingدیکشنری انگلیسی به فارسیشکست خوردن، رد شدن، موفق نشدن، تصور کردن، قصور ورزیدن، ورشکستن، واماندن، در ماندن، خیط و پیت شدن، فروگذار کردن، سر خوردن، عقیم ماندن
عقیمفرهنگ فارسی عمید۱. نازا؛ استرون؛ سترون؛ استاغ؛ ستاغ.۲. (پزشکی) ویژگی زنی که فرزند نمیآورد.۳. [مجاز] بینتیجه؛ بیحاصل.
عقیملغتنامه دهخداعقیم . [ ع َ ] (ع ص ) رجل عقیم ؛ مرد که فرزند نشود او را. ج ، عُقَماء و عِقام و عَقْمی ̍. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نازاینده ، خواه مرد باشد خواه زن ، در این لفظ مذکر و مؤنث برابر است ؛ و مرد عقیم آن است که نطفه ٔ او قابل زرع نباشد. (غیاث اللغات ). || امراءة عقیم
زال عقیملغتنامه دهخدازال عقیم . [ ل ِ ع َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بمعنی زال سفیدرو است که کنایه از دنیا و ملک دنیا باشد. (برهان قاطع).
تعقیملغتنامه دهخداتعقیم . [ ت َ ] (ع مص ) نازاینده گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نازا گردانیدن خدا کسی را. (از اقرب الموارد). || خاموش کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به عقیم شود.
عقیمفرهنگ فارسی عمید۱. نازا؛ استرون؛ سترون؛ استاغ؛ ستاغ.۲. (پزشکی) ویژگی زنی که فرزند نمیآورد.۳. [مجاز] بینتیجه؛ بیحاصل.
عقیملغتنامه دهخداعقیم . [ ع َ ] (ع ص ) رجل عقیم ؛ مرد که فرزند نشود او را. ج ، عُقَماء و عِقام و عَقْمی ̍. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نازاینده ، خواه مرد باشد خواه زن ، در این لفظ مذکر و مؤنث برابر است ؛ و مرد عقیم آن است که نطفه ٔ او قابل زرع نباشد. (غیاث اللغات ). || امراءة عقیم