حلاجلغتنامه دهخداحلاج . [ح َل ْ لا ] (ع ص ) کسی که پنبه را از پنبه دانه جدا کند. (غیاث ) (آنندراج ). پنبه زن . (مهذب الاسماء). نداف .
حلاجلغتنامه دهخداحلاج . [ ح َل ْ لا ] (اِخ ) حسین بن منصور بیضاوی ، مکنی به ابوالغیث با ابومغیث یا ابومعتب یا ابوعبداﷲ. از بزرگان عرفا و صوفیه است که با جنید بغدادی و بعض اکابر صوفیه مصاحبت داشته است . اقوال اهل علم درباره ٔ وی مختلف است . گروهی وی را از اولیاء پندارند و پاره ای خارق عادات و
هیلاجلغتنامه دهخداهیلاج . [ هََ / هَِ / هی ] (اِ) این لغت یونانی است و بعضی گویند هندی است ومعنی آن چشمه ٔ زندگانی باشد و آن را منجمان فارس «کدبانو» گویند و آن دلیل جسم مولود است چنانکه کدخدا دلیل روح باشد و کیفیت و کمیت عمر م
علاجدیکشنری عربی به فارسیعلا ج , شفا , دارو , شفا دادن , بهبودي دادن , گزير , درمان , ميزان , چاره , اصلا ح کردن , جبران کردن , درمان کردن , معالجه , مداوا , تداوي