علامه شیرازیلغتنامه دهخداعلامه شیرازی . [ ع َل ْ لا م َ ] (اِخ ) محمودبن مسعودبن مصلح فارسی شیرازی کازرونی ، ملقب به قطب الدین و مکنی به ابوالثناء. رجوع به قطب الدین و ابوالثناء شود. و نیز رجوع به ریحانة الادب ج 3 ص 308 و هدیة الاحبا
الامةلغتنامه دهخداالامة.[ اِ م َ ] (ع مص ) بسیار ملامت کردن . (منتهی الارب ). ملامت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || کاری کردن که بر آن ملامت کنند. (منتهی الارب ). سزاوار ملامت کسی شدن . (از تاج المصادر بیهقی ). سزاوار ملامت گردیدن . (منتهی الارب ). || خداوند ملامت شدن . || خداوند کار ملامت ناک
الومةلغتنامه دهخداالومة. [ اَ م َ ] (اِخ ) نام موضعی است و بدین معنی بی الف و لام آید. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ذیل اقرب الموارد). شهری در دیار هذیل . صخرالغی گوید:هم جلبوا الخیل من الومة اومن بطن عمق کأنها البجد.و گفته اند الومه وادیی ازآن بنی حرام از نسل کنانه است نزدیک
الومةلغتنامه دهخداالومة. [ اَ م َ ] (ع مص ) بخل و خست و ناکسی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). لؤم و خست . (اقرب الموارد).
علامةلغتنامه دهخداعلامة. [ ع َل ْ لا م َ ] (اِخ ) ابن هشام ، عبداﷲبن یوسف . رجوع به ابن هشام و ریحانة الادب ج 6 ص 199، کشف الظنون ، روضات الجنات ص 455، الدرر الکامنة ج <span class="hl" dir="lt
علامةلغتنامه دهخداعلامة. [ ع َل ْ لا م َ ] (اِخ )ابن هشام ، محمدبن یحیی . رجوع به ابن هشام و ریحانة الادب ج 6 ص 203، کشف الظنون ، روضات الجنات ص 727 شود.
زرتشتلغتنامه دهخدازرتشت . [ زَ ت ُ ](اِخ ) زردشت را... گویند که پیشرو و پیشوای آتش پرستان است . (برهان ) (آنندراج ). بمعنی زردشت . (جهانگیری ). یکی از نامهای شت زردشت . (ناظم الاطباء). اصل آن زَرَثوشتَرَ است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زردشت .نام شخصی است از نسل منوچهر. شاگرد افلادوس حکیم ک
صدرالدینلغتنامه دهخداصدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) قونیوی ، محمدبن اسحاق . مؤلف حبیب السیر آرد: شیخ در میدان کسب علوم ظاهری و باطنی و فنون عقلی و نقلی قصب السبق از امثال و اقران می ربود و مولانا قطب الدین علامه ٔ شیرازی علم حدیث نزد آن جناب فراگرفت . در نفحات الانس است که شیخ صدرالدین پسر سب
ابونصرلغتنامه دهخداابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) فارابی . ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء گوید: محمدبن محمدبن اوزلغبن طرخان . از شهر فاراب است و آن شهریست از بلاد ترک در زمین خراسان و پدر او قائد جیش بود و فارسی المنتسب است و مدتی در بغداد میزیست سپس بشام شد و تا گاه وفات بدانجا ببود و او فیلسوفی کا
علامهلغتنامه دهخداعلامه . [ ع َل ْ لا م َ ] (اِخ ) تقی الدین راصد محمد (متوفی در سال 993 هَ . ق .). او راست : الطرق السنیة فی الاَّلات الروحانیة. (کشف الظنون ).
علامهلغتنامه دهخداعلامه . [ ع َل ْ لا م َ ] (اِخ ) تقی الدین راصد محمد (متوفی در سال 993 هَ . ق .). او راست : الطرق السنیة فی الاَّلات الروحانیة. (کشف الظنون ).