علامه مجلسیلغتنامه دهخداعلامه مجلسی . [ ع َل ْ لا م َ م َ ل ِ ] (اِخ ) محمدباقربن محمدتقی . رجوع به مجلسی شود.
الامةلغتنامه دهخداالامة.[ اِ م َ ] (ع مص ) بسیار ملامت کردن . (منتهی الارب ). ملامت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || کاری کردن که بر آن ملامت کنند. (منتهی الارب ). سزاوار ملامت کسی شدن . (از تاج المصادر بیهقی ). سزاوار ملامت گردیدن . (منتهی الارب ). || خداوند ملامت شدن . || خداوند کار ملامت ناک
الومةلغتنامه دهخداالومة. [ اَ م َ ] (اِخ ) نام موضعی است و بدین معنی بی الف و لام آید. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ذیل اقرب الموارد). شهری در دیار هذیل . صخرالغی گوید:هم جلبوا الخیل من الومة اومن بطن عمق کأنها البجد.و گفته اند الومه وادیی ازآن بنی حرام از نسل کنانه است نزدیک
الومةلغتنامه دهخداالومة. [ اَ م َ ] (ع مص ) بخل و خست و ناکسی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). لؤم و خست . (اقرب الموارد).
علامةلغتنامه دهخداعلامة. [ ع َل ْ لا م َ ] (اِخ ) ابن هشام ، عبداﷲبن یوسف . رجوع به ابن هشام و ریحانة الادب ج 6 ص 199، کشف الظنون ، روضات الجنات ص 455، الدرر الکامنة ج <span class="hl" dir="lt
علامةلغتنامه دهخداعلامة. [ ع َل ْ لا م َ ] (اِخ )ابن هشام ، محمدبن یحیی . رجوع به ابن هشام و ریحانة الادب ج 6 ص 203، کشف الظنون ، روضات الجنات ص 727 شود.
طاهر مرعشیلغتنامه دهخداطاهر مرعشی . [ هَِ رِ م َ ع َ ] (اِخ ) سیدمحمد طاهربن سیدعلی بن سیدعلاءالدین بن محمد مرعشی . از شاگردان علامه ٔ مجلسی بوده و نواده ٔ او سیدشهاب الدین که سیدمحمدطاهر یکی از اجداد مادری وی بوده بدین امر اشاره کرده است . او راست : حواشی بر کتب طبی ، مانند شفاو قانون ابن سینا و غ
هارونلغتنامه دهخداهارون . (اِخ ) ابن ابی سهل بن نوبخت . از خانواده معروف نوبختی که معاشر ابونواس شاعر مشهور دربار هارون الرشید بوده است . علامه مجلسی در بحارالانوار بنقل از کتاب فَرَج الهموم تألیف سیدرضی الدین علی بن طاوس نقل میکند که هارون بن سهل و برادرش محمد عریضه ای به حضرت امام عبداﷲ جعف
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عاصم . مؤلف روضات گوید: او پسر برادر علی بن عاصم محدث است و او را ابوعبداﷲ عاصمی گفتندی و از فهرست شیخ آشکار است که او ثقه و سلیم الجنبه و کوفی الاصل و بغدادی المسکن بود و او شیخ روایت ابن الجنید است و او راست از کتب : کتاب النجوم و غیره .
زغبهواژهنامه آزادزغبه (با فتح ز و سکون غ)، انقروی و نیکلسون آن را آسان، و بعضی شارحان، مفت و رایگان معنی کرده اند. زغب در لغت، به معنی موهاست که در گوش روییده، و زغبه جانورکی است مانند موش. در بیت ۳۴۶۰ از دفتر چهارم مثنوی: یا کلام حکمت و سرّ نهان/ اندر آید زغبه در گوش و دهان. پنداری سخنان حکمت به رایگان در گوش م
قزوینیلغتنامه دهخداقزوینی . [ ق َزْ ] (اِخ ) خلیل . از اکابر علمای امامیه ٔ اواخر قرن 11 هجری و از معاصران شیخ حر عاملی و علامه ٔ مجلسی و ملا محسن فیض کاشانی و از شاگردان شیخ بهایی و میرداماد است . وی پیش از سی سالگی چندی متولی موقوفات حضرت عبدالعظیم بود. ملا خ
علامهلغتنامه دهخداعلامه . [ ع َل ْ لا م َ ] (اِخ ) تقی الدین راصد محمد (متوفی در سال 993 هَ . ق .). او راست : الطرق السنیة فی الاَّلات الروحانیة. (کشف الظنون ).
علامهلغتنامه دهخداعلامه . [ ع َل ْ لا م َ ] (اِخ ) تقی الدین راصد محمد (متوفی در سال 993 هَ . ق .). او راست : الطرق السنیة فی الاَّلات الروحانیة. (کشف الظنون ).