علمةلغتنامه دهخداعلمة. [ ع َ ل َ م َ ] (ع اِ) بمعنای عُلمة است . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
علمةلغتنامه دهخداعلمة. [ ع ُ م َ ] (ع اِ) شکافی است در لب زیرین یا در یکی از دو جانب آن . (منتهی الارب ). کفیدگی در لب بالایین یا در طرف آن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
پیالمهلغتنامه دهخداپیالمه . [ م َ ] (اِخ ) نام قصبه ای است در خطه ٔ ختن از ترکستان شرقی تابع چین ، واقع در 80هزارگزی مغرب شهر ختن و در دامنه ٔ کوه گیلپانی و در37 درجه و 35 دقیقه ٔ عرض شمالی و <
حلمةلغتنامه دهخداحلمة. [ ح َ ل َ م َ ](ع اِ) سر پستان و آن دو باشد. || گیاه سعدان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گیاهی است دیگر. || کنه ٔ خرد. (منتهی الارب ). یکی حَلَم و آن کنه ٔ خرد است . (از مهذب الاسماء). || کنه ٔ بزرگ . و این لغت از اضداد است . رجوع به حلم شود. || کرمی است که در چرم افت
تدلیهلغتنامه دهخداتدلیه . [ ت َ ] (ع مص ) ربودن عشق دل کسی را. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ازناظم الاطباء) در حیرت و دل ربودگی افکندن عشق کسی را. (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه ) : اسفی علی اسفی الّذی دلهتنی عن علمه فیه علی خفاء. م
مثعنجرلغتنامه دهخدامثعنجر. [ م ُ ع َ ج َ ] (ع اِ) آنجا که آب بیشتر بود در دریا. (مهذب الاسماء). میانه ٔ دریا و جای ژرف از آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). وسط دریا. (از اقرب الموارد). المثعنجر الماء؛ وسط دریا و آبی که در دریا شبیه آن نباشد. (از محیطالمحیط). || کنار دریا و منه قول
دانستهلغتنامه دهخدادانسته . [ ن ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از دانستن . معروف . معلوم . (لغت تاریخ بیهقی ). علم : لایحیطون بشی ٔمن علمه . (قرآن 255/2)؛ ای معلومه . (منتهی الارب ).دانسته به بود ز
سعیدلغتنامه دهخداسعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن جبیر اسدی کوفی مکنی به ابوعبداﷲ تابعی .وی حبشی الاصل و از موالی بنی حارث بنی اسد بوده . علم را نزد عبداﷲبن عباس و ابن عمر فراگرفت . در علم شطرنج بی نظیر بوده . پس سعید بمکه رفت و خالد قسری او را دستگیر کرد و نزد حجاج فرستاد. حجاج بن یوسف وی را در واسط
کرسیلغتنامه دهخداکرسی . [ ک ُ سی ی ] (ع اِ) تخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سریر.(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چیزی از چوب که بر آن نشینند. ج ، کَرسی ، کَراسی ّ. و در کلیات است که کرسی چیزی است که بر آن نشینند و از مقعد قاعد برتر نباشد. (از اقرب الموارد). || علم و دانش .(منتهی الارب
معلمةلغتنامه دهخدامعلمة. [ م ُ ل َ م َ ] (ع ص ) تأنیث مُعلَم . نشاندار. باعلامت . مُسَوَّمة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معلم شود.
معلمةلغتنامه دهخدامعلمة. [ م َ ل َ م َ ] (ع اِ) آنچه بدان بر چیزی استدلال کنند. ج ، معالم . (ناظم الاطباء).
معلمةلغتنامه دهخدامعلمة. [ م ُ ع َل ْ ل َ م َ ] (ع ص ) سگ شکاری . (دهار) (مهذب الاسماء). رجوع به مُعَلَّم شود.
تعلمةلغتنامه دهخداتعلمة. [ ت ِ ل ِ م َ ] (ع ص ) نیک دانا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زیرک نسب دان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تعلامة. (اقرب الموارد). رجوع به همین کلمه شود.
معلمةدیکشنری عربی به فارسیحاکم زن , مديره , زني که مواظبت بچه يا اشخاص جوان را بعهده ميگيرد , زن حاکم