علم الدین جوهریلغتنامه دهخداعلم الدین جوهری . [ ع َ ل َ مُدْ دی ن ِ ج َ هََ ] (اِخ ) علی بن اسماعیل بغدادی ، معروف به رکاب سالار و مکنی به ابوالحسن . وی از علمای مبرز در ریاضیات و هندسه و ادبیات و شعر بود و فهم و ذکاوت بسیار داشت و از ظرفا و فضلای بغداد بود. (از ریحانة الادب ج <span class="hl" dir="ltr"
درخش هلیمhelium flashواژههای مصوب فرهنگستانسوختن سریع و انفجارگونۀ هلیم در هستۀ واگِن (degenerated) ستارههای کمجِرم
هلیمسوزیhelium burningواژههای مصوب فرهنگستانفرایند گداخت هستههای هلیم و تبدیل آنها به کربن در هستۀ ستاره
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بغدادی ، ملقب به علم الدین و مشهور به رکاب سالار. رجوع به علم الدین جوهری شود.
علی رکاب سالارلغتنامه دهخداعلی رکاب سالار. [ ع َ ی ِ رِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بغدادی جوهری ، ملقّب به علم الدین و مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علم الدین جوهری شود.
علی بغدادیلغتنامه دهخداعلی بغدادی . [ ع َ ی ِ ب َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل جوهری ، ملقّب به علم الدین و مشهور به رکاب سالار و مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علم الدین جوهری شود.
علی جوهریلغتنامه دهخداعلی جوهری . [ ع َ ی ِ ج َ هََ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بغدادی ، معروف به رکاب سالار و ملقّب به علم الدین و مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علم الدین جوهری شود.
علم الدین بغدادیلغتنامه دهخداعلم الدین بغدادی . [ ع َ ل َ مُدْ دی ن ِ ب َ ] (اِخ ) علی بن اسماعیل بغدادی جوهری ، معروف به رکاب سالار. رجوع به علم الدین جوهری شود.
علملغتنامه دهخداعلم . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) کوه فردیست در مشرق حاجر و موسوم به أبان است و دارای نخل و وادی است . (از معجم البلدان ).
علملغتنامه دهخداعلم . [ ع َ ] (ع مص ) چیره شدن در نبرد. معالمة.(از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || نشان کردن . || شکافتن لب و امثال آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || (اِ) آفرینش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || آنچه در احاطه ٔ آسمان است . (منتهی
علملغتنامه دهخداعلم . [ ع َ ل َ ](اِخ ) دهی است از دهستان کولیوند بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد واقع در 33 هزارگزی جنوب باختری الشتر و 21 هزارگزی باختر راه اتومبیل رو خرم آباد به کرمانشاه .منطقه ایست جلگه ای و سردسیر و مالاری
علملغتنامه دهخداعلم . [ ع ِ ] (ع مص ) دانستن . || یقین کردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || دریافتن . (منتهی الارب ). ادراک . (اقرب الموارد). || استوار کردن . (از منتهی الارب ). اتقان . (از اقرب الموارد). || (اِمص ، اِ) یقین . || فضل . (ناظم الاطباء). || معرفت دقی
علمدیکشنری عربی به فارسیتعليم دادن (اصول دين) از راه پرسش , از راه پرسش ياد دادن , اموختن , تعليم دادن , درس دادن , مشق دادن , معلمي يا تدريس کردن
چهارعلملغتنامه دهخداچهارعلم . [ چ َ ع َ ل َ ] (اِخ ) کنایه از چهاریار است . خلفای راشدین . (شرفنامه ٔ منیری ). ابوبکر و عمر و عثمان (رض ) و حضرت علی مرتضی (ع ) || (اِ مرکب ) عناصر چهارگانه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به چارعلم شود.
دارالعلملغتنامه دهخدادارالعلم . [ رُل ْ ع ِ ] (ع اِ مرکب ) آموزشگاه .|| لقب شهرهایی که در آنها حوزه علمیه بوده است مانند قم ، نجف ، اصفهان و...
چارعلملغتنامه دهخداچارعلم . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) ظاهراً پیشوایان مذاهب اربعه (شافعی ، حنفی ، حنبلی ، مالکی ). چارامام . چارخلیفه . چارتن پیشوایان مذاهب اهل سنت : چارعلم رکن مسلمانی است پنج دعا نوبت سلطانی است .نظامی .
زرین علملغتنامه دهخدازرین علم . [ زَرْ ری ع َ ل َ ] (اِ مرکب ) جامه ای که علم زرین داشته باشد. (آنندراج ) : جام زر و جامه ٔ زرین علم با تحف و اسپ و خزائن بهم .امیرخسرو (از آنندراج ).