هلک و هلکلغتنامه دهخداهلک و هلک . [ هَِ ل ِک ْ ک ُ هَِ ل ِک ک / ل ِ ] (ق مرکب ) در تداول کنایه از کندی و سستی در کار است ، یا کنایه از راه رفتن به سنگینی و کندی ، چنانکه گویند: هلک و هلک آمد.
حلقلغتنامه دهخداحلق . [ ح ُل ْ ل َ ] (ع ص ) ج ِ حالق . پرها. مملوها. || پستانهای پرشیر. حَوالِق . (منتهی الارب ).
علیقلغتنامه دهخداعلیق . [ ع َ ] (ع اِ) علف ستور و جو و اسپست . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). و در تداول فارسی زبانان امروزی بیشتر بر علوفه ٔ اسبان اطلاق میشود. || بر سبیل مثال شراب را نیز علیق نامند. (از لسان العرب از ازهری ). || پوست سپیدی
علیقلغتنامه دهخداعلیق . [ ع ُل ْ ل َ ] (ع اِ) گیاهی است که به درخت پیچد. (از لسان العرب ). گیاهی است که به درخت پیچد و شبیه به گل سرخ است و آن را عُلّیقی ̍ نیز گویند و یک دانه ٔ آن عُلّیقة است .(از اقرب الموارد). درختی باشد که برگ آن را پزند ودر خضاب به کار برند. (برهان قاطع) نباتی است خاردار
علیقاتلغتنامه دهخداعلیقات . [ ] (اِخ ) از قبائل عرب ساکن مصر هستند که نسب آنان به عربهای حجاز میرسد و در قنا و اسوان سکونت دارند. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 819).
forageدیکشنری انگلیسی به فارسیعلوفه، علف، علیق، سورسات، تلاش و جستجو برای علیق، پی علف گشتن، کاوش کردن، خوراک دادن
تعليقدیکشنری عربی به فارسیبي تکليفي , وقفه , تعليق , عنوان , سرلوحه , عنوان دادن , توضيح , تفسير , سفرنگ , تقريظ , رشته يادداشت , گزارش رويداد , توقف , تعطيل , ايست , اويزان , اويزاني , اندروا , اونگان , اندروايي , اويزش